صفی علیشاه
بحر الحقایق
بخش ۴۵۷ - علامه اخری لدفع الریاء
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تو را گویم علمتهای مجموع ریارا کی شود سر تا که مقطوع ز مدح و ذم شوی وقتی که آزاد نجنبد کوه عزمت هیچ ازین باد مساوی آیدت تکذیب و تعریف بود باید بیادت ذم و توصیف ز بادی شد پریشان خار و خاشاک ز طوفانها نجنبد توده خاک بلرزد کاهی از بادی نه الوند بود مرد ریائی قدر او چند که گوشش بر قبول ورد خلق است باین کند و غل و را پا و حلق است مگر مدحش کجا در انجمن شد کمالاتش قبول مرد و زن شد زیاد و کم بسی گوید بتوصیف ز خلقان تا کنندش خلق تعریف بدی گر گفته باشندش ز جائی پی دفعش فزاید بر ریائی مگر ذمش بدل گردد بتحسین کند هر سو طلب یاری سخن چین که گویندش بمجلسها حکایت کرامتها کنند از وی روایت بذکر و ورد و طاعاتست دایم بود شب در قیام و روز صائم فلانکس شد مریدش یافت منصب نیازی هر که بردش یافت مطلب دعایش بس مجرب درمهمات در انکارش بسی دیدند آفات از آن غافل که بعد از رنج افزون نصیب از نیل خلقش نیست جز خون از آن غافل که این خلق مکدر دو صد بارند از وی بینواتر گذشته عمر و بادش برده خرمن نه جز ریگش بجای زر بدامن غرض تا در خیال مدح و ذمی بتن زان مرده مارت هست سمی پی تحصیل تریاقی کن اقدام مهل کز کف رود اوقات و ایام ثنای خلق معیار ریا دان فسردنها ز دم اژدها دان گر افشردی و او را جنبجو نیست دگر میدان که روحی اندرو نیست صفی علیشاه