صفی علیشاه
بحر الحقایق
بخش ۱۹۵ - فرقه من المتعرفین
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یکی اندر لباس عارفانست ولی بی نور قلب و ذوق جانست دهد بر خود به تنها دادن عرفان که آیم از قیاس آباد عرفان منم آبکس که عارف بوسعید است کمالم در جنید و با یزید است کدامین عارف او از من فزون بود مرا عقلست و ذوالنونرا جنون بود چنان وارسته و بی بند و بارم کز ابراهیم ادهم هست عارم زنم گر یک نفس در حالت شور درآید از دهانم صد چو منصور رساند نفس دونش تابجائی که غیر از خود نمی بیند خدائی بخود گوید ترقی کرده عالم توئی از اولیا افزون و اقدم پیاده هم نبرد صد سواری بعرفان واحدی بیش از هزاری سبیلت گر کم است از ریش چندی بآن پیوندکن از ریش خندی سکوت و سبلت و چشم خمارت بود همواره در عرفان بکارت نبوده عارفی را در زمانی چنین گیرنده رخسار و بیانی بود شأنت فزون از اینکه عارف تو را خوانند ارباب معارف غرض بینی چندانش در تعریف که گوئی خاص او باشد تصوف مثال غوره نارس که بگذشت ز انگور و بخم نارفته می گشت صفی علیشاه