صفی علیشاه
غزل ها
شمارهٔ ۳۱: خیال سر زده آورد در کنار منش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خیال سر زده آورد در کنار منش ولی نیافت پی بوسه راه بر دهنش صبا چو در چمن آورد بوی پیرهنش دریده غنچه گریبان ز حسرت بدنش لطافت تن او ناورم بیاد مباد که از تصور عقل آفتی رسد بتنش ز آب و رنگ عذارش نسیم صبح مگر بلاله گفت که خاطر شکفت در چمنش مرا بس است تماشای زلف و عارض او بهل بهشت برین را به سنبل و سمنش چرا شکسته نباشد ز تاب طره او دلی که دید بعمری شکنجه شکنش در آتشم که حدیثش کنند انجمنی وز آن خوشم که ندیده است کس در انجمنش به پیش قامتت آنکس که جان سپرد بحشر قیامت است چو از تن بر اوفتد کفنش بزیر جامه ز روح روان لطیفتر است نموده ایم بتحقیق امتحان تنش بچین زلف تو دل بر خطا نرفت و لیک خطا نموده مماثل بنافه ختنش صفی سفر ز دو عالم نمود و خود نگرفت دلش قرار بجائی کجاست تا وطنش صفی علیشاه