صفی علیشاه
غزل ها
شمارهٔ ۲۱: دانم که زلف از چه خم اندر خم اوفتد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دانم که زلف از چه خم اندر خم اوفتد تا صید دل به بند غمت محکم اوفتد جز آن دهان که در سخن آید به آشکار بیرون ز قطره هیچ ندیدم یم اوفتد چه جای کشته بر تو کند خون دل حلال بر رؤیت ار که دیده صاحب دم اوفتد باشد زعارض عرق آلوده ات مثل آن نو شکفته گل که بر او شبنم اوفتد سرمست چون ز خانه در آیی و بگذری در هر قدم سریت ابر مقدم اوفتد خال لبت بیان معما کند وز او باشد مگر که مسئله مبهم اوفتد خوابست اینکه بینمت اندر کنار خویش تا با بشر چگونه پری همدم اوفتد بر هم مزه دو طره که دل های عاشقان آشفته و شکسته بروی هم اوفتد تیر نگاهت ارکه صفی را از پا فکند شاید که از کمانه او رستم اوفتد صفی علیشاه