صفی علیشاه
غزل ها
شمارهٔ ۱۲: ای صفی معشوقت آخر دیدی اندرخانه بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای صفی معشوقت آخر دیدی اندرخانه بود بر سراغش گرد عالم گشتنت افسانه بود شاهدی کآواز او از کعبه می آمد بگوش عشق بردم بر نشانش مست در میخانه بود زان بت بی پرده پوشد ار که شیخ شهر چشم عذر او خواهم من از پیرمغان بیگانه بود زاهد ار پنداشت با تسبیح او گردد سپهر بیخبر زان چشم مست و گردش پیمانه بود روز آدم را سیاه آنخال مشکین کرد و عقل بر گمان افتاد کان دلبردگی از دانه بود دود او در سوختن می کرد ظاهر حال شمع کاین شرر پنهان نه تنها در دل پروانه بود از صفی جو داری ار گمگشته در راه عشق زانکه در زنجیر زلفش سال ها دیوانه بود صفی علیشاه