جیحون یزدی
قصیده ها
شمارهٔ ۶۸ - ممدوح این قصیده معلوم نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رمضان آمد و آنگونه از او در حذریم که اگر نیک بمادر نگری محتضریم جنت نسیه فردا چه کرامت دارد ما که امروز بنقد از رمضان در سقریم کی بیابیم بعقبی شرف از بزم علی ما که اکنون بجهان جمله بسان عمریم نان ببازار بدین سان که دل از ما ببرد بیم آنست کز او آب رخ خود ببریم بوالبشر را بجنان خوشه گندم بفریفت ما مگر خود نه زاولاد همان بوالبشریم روزه اینگونه که امسال بخود بسته وقار حالها درشرف صحبت او مفتخریم روز گوئی بود از طایفه روز شمار که نیاید شب آنچیز که ساعت شمریم روزی اینگونه که با عمر ابد زاده بهم چون توان روزه بسر برد مگر ما خضریم بتر از این همه زاندازه برون گرمی فضل که از او با دهن خشک و بچشمان تریم خوردن تشنگی و خوردن گرما ستم است خوردن ار باید آن به که همانروزه خوریم نی چسان روزه توان خورد که در عهد امیر روزه خوردن نتوان گر همه اندر سفریم بصر ما چو ز گرد ره او گشت بصیر اختر آنرا زصفا مایه نور بصیریم تا شد از حسن قضا خدمت او قسمت ما حکمران بر فلک و باج ستان از قدریم ما که از ماده شکالی برمیدیم مدام در پناهش هله تیغ آخته بر شیر نریم تا که خاک قدم وی شده تاج سرما چرخ را تالی خورشید همه تاج سریم داورا بنده و یک بیست تن از اهل سرای پنجسالست کز اقبال تو با صد خطریم ما که بودیم کمر بسته بخلق از پی سیم هر یکی صاحب صد بنده زرین کمریم لیک حالی رمضان سخت مطول آمد سست کن بند سرکیسه که بس مختصریم تا دمد ماه صیام افسر تو فرقدسای کز تو خورشید صفت در عظمت مشتهریم جیحون یزدی