بلند اقبال
بخش سوم
بخش ۵۲ - حکایت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
همان طایری را که خوانند بوم برآنندجمعی که مرغی است شوم شنیدم که مرغی است سعد ونکو که میبود درخانه ها جای او بسی انس با آدمیزاد داشت دل از وحشت مردم آزاد داشت به هرخانه گسترده میشد چوخوان سر سفره بنشسته میخوردنان بدین سان که سنور باشد کنون نمیرفت از پیش مردم برون چنین بود تا قتل شاه شهید که لعنت ز ایزد به شمر ویزید چوآوازه قتل شه شد بلند شد اندر بر بوم بس ناپسند دلش سخت رنجیده شد زآدمی نکرد اوبه مردم دیگر همدمی تفوکرد بر مردم روزگار کز ایشان شد این ظلم وکین آشکار به ویرانه ها رفت منزل گرفت ز بس نفرت از خلق در دل گرفت دلم نفرت از خلق دارد چوبوم همی روبه ویرانه آردچوبوم بلند اقبال