بلند اقبال
بخش اول - گزیدهای از کرامات و فضایل حضرت امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب (ع)
بخش ۸ - آمدن مردی برای کشتن مولای متقیان وچگونگی آن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گویداصبغ شافع روزشمار حیدر صفدر شه دلدل سوار داشت اندرمسجدکوفه مکان در برش بنشسته جمعی دوستان کز درمسجد درآمد بی خبر مردی و او را به بر رخت سفر آمد وشه را برابر ایستاد گفت با او آن شه با عدل وداد از کجا می آئی وداری چه نام گفت وارد می شوم از شهر شام گفت شه بهر چه مقصود آمدی چیست مطلب کاین چنین وارد شدی عرض کرد از بهر کاری آمدم با دل امیدواری آمدم شاه گفتا کار خود را بازگو ورنه می گویم سراسر موبه مو عرض کرد ای شه بفرما کار چیست در بر تو حاجت اظهار نیست شاه دین گفتا معاویه به شام با منادی گفت بهر خاص وعام رو ندا کن از زبان من بگو در فلان روز از فلان مه هر که او شد علی را قاتل وکردش فکار بدهمش انعام ودرهم ده هزار پس فلان ابن فلان اول قبول کرد ودر شب شد پشیمان و ملول روز دویم خود معاویه ندا بر سر منبر نمود از قتل ما پس فلان ابن فلان از جای جست بهر قتل ما کمر را تنگ بست گفتش ار از تو شد این کار آشکار درهمت بخشش کنم دوده هزار باز آن مرد دویم اول قبول کرد و در شب شد قبول او نکول روز سیم زد ندا باز آن فضول می کند این امر را هر کس قبول درهم او را سی هزار انعام هست این چنین صهبائی اندر جام هست هرکه می نوشد بنوشد نوش او مست وسرخوش تو شدی زاین گفتگو کشتن من را به دل کردی قبول نز خدا اندیشه کردی نز رسول در فلان روز از فلان مه پس ز شام آمدی بیرون فلانت هست نام چند روز است اینکه می بودی به راه گم مکن ره را که می افتی به چاه از برای کشتن من آمدی کاین چنین با تیغ و جوشن آمدی گفت آن مردای امام خاص وعام برتو ازمن باد هر دم صد سلام آنچه فرمودی بود صدق و یقین راست گوئی یا امیر المؤمنین گفت با اوحال منظورت چه هست می کشی یا می کشی ز اینکار دست عرض کرد ای من فدای جان تو این تن وجانم بلا گردان تو من نخواهم کردهرگز این عمل تیغ من بشکست ودستم گشت شل شرمسار آن مرد از کردار خود شد ملامت گوبه خود از کارخود پس به قنبر گفت شاه غیب گو توشه ومرکب بیاور بهر او هم ز قنبر توشه ومرکب گرفت هم ز حیرت زیر دندان لب گرفت پس برون آمد ز کوفه شادکام رو به ره بنهاد سوی شهر شام گشت حیران هر که دید اندر حضور شد خبردار آنکه غائب بودودور جز رسول الله بالله یا علی کس نشد از قدرت آگه یا علی توشه و مرکب به دشمن می دهی خود نمی دانم چه بر من می دهی مهر خود را بر بلند اقبال ده کوز دنیا وز ما فیهاست به بلند اقبال