حکیم عمر خیام
نوروز نامه (منسوب به عمر خیام)
بخش ۱۴ - حکایت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گویند محمد امین بدان روزگار که امیرالمومنین بود بباغ اندر بر لب حوض نشسته بود، و انگشتری از یاقوت در انگشت می گردانید و بدین بیت مثل میزد: شعر نفلق هاما من رجال اعزه علینا و هم کانوا اعق واظلما و بدین معنی مامون را میخواست که او را خلاف کرده بود، دران میان از کنیزکیش خشم آمد آن انگشتری بخشم بروی زد، نگینش بجست و انگشتری و نگین هر دو در حوض افتادند، هر چند کسانی فرو رفتند و طلب کردند و حوض از آب تهی کردند نگینه باز نیافتند بجای نگین یکی سنگ سپید اندر وی نشسته بود، بس روزگار بر وی بر نیامد که طاهر اعور بیامد و با او حرب کرد و هم دران سرای مر او را بکشت، این قدر در معنی انگشتری گفته آمد، حکیم عمر خیام