افسر کرمانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۶۴: تا عشق را قدم بسرکو نهاده ایم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا عشق را قدم بسرکو نهاده ایم از کوی عافیت قدم آن سو نهاده ایم آرام و تاب در پر عنقا سپرده ایم صبر و سکون به سایه آهو نهاده ایم پابست زلف سلسله مویی شدیم ما واینک بپای سلسله ز آن مو نهاده ایم گامی نرفته ایم نکو در تمام عمر این گام اول است که نیکو نهاده ایم بر یاد دوست، شب همه شب تا سحرگهان شیدا صفت بنای هیاهو نهاده ایم هر شب در آرزوی دو مرجان لعل او بر کهربا، دو رشته لؤلؤ نهاده ایم با نقد مهر دوست که چون زر خالص است ما سنگ ناقصی به ترازو نهاده ایم ما بلبلان نغمه سرا، مهر خاموشی بر لب از آن دو لعل سخنگو نهاده ایم بگذر شبی به کلبه عشاق و از غمش سرها ببین که بر سر زانو نهاده ایم با داغ او خوشیم که آخر بیادگار نقشی به دل از آن رخ دلجو نهاده ایم افسر کرمانی