افسر کرمانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۵۴: برق عشقت را، چنان در استخوان آوردهام
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
برق عشقت را، چنان در استخوان آورده ام کاستخوان را همچو نی، آتش به جان آورده ام از دهانت خواستم سرّی بیارم در میان هیچ را، تعبیر از آن سرّ دهان آورده ام بس که در موی میانت برده ام فکرت به کار خویش را باریک چون موی میان آورده ام داده ام دل در هوای کوه نور پیکرت تا نپنداری از این سودا، زیان آورده ام بر نبرد خصم، برق جان گداز آه را توأمان با تیرت ای ابرو کمان آورده ام با حریفان، در قمار دلبری، غنج و دلال نسیه می آری و من نقد روان آورده ام گفتم این بالا و چشم و زلف و مژگان چیست؟ گفت: فتنه ها باشد، که در آخر زمان آورده ام همچو افسر، از غمت ای فتنه آخر زمان شکوه ها بر مردم دارالامان آورده ام افسر کرمانی