افسر کرمانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۴۷: چو یاد خوی تو آید در آتش سخنم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو یاد خوی تو آید در آتش سخنم گذارم آن که بسوزد ز شعله اش دهنم هر آن که سوز درون مرا کند انکار عجب کند که ببیند به غیر پیرهنم پس از وفات من از داغ عشق خواهی یافت که رسته لاله خونین ز دامن کفنم گهی شهاب و گهی از شهاب می سوزم فرشته باشم و در اوج دست اهرمنم درآن بهار که هرگز خزان نیابد دست منم که زمزمه آموز بلبل چمنم بگیر دست من ای باغبان که در این باغ، ز پا فتاد سرو و شکسته سمنم به پارس زادم و نشو و نما به چین دارم که چین نافه زلف تو خوش تر از وطنم تو آمدی و عدم شد وجود من یکسر در آن مکان که تو باشی گمان مبر که منم بیاد شمع جمال تو هر سحر، افسر میان جمع، فروزان چو شمع انجمنم افسر کرمانی