افسر کرمانی
غزل ها
شمارهٔ ۸۳: به هر محفل که شمعی زآتش پروانه میسوزد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به هر محفل که شمعی زآتش پروانه می سوزد ز حسرت بس دل دیوانه و فرزانه می سوزد شب هجران خیالش زد چنان بر خرمنم آتش که برق شعله ام هم شمع و هم پروانه می سوزد در این ویرانه آن دیوانه آتش نهادم من، که هرشب از شرار ناله ام ویرانه می سوزد چنانم از جگر آتش برون آید که بر ساغر نهم گر لعل لب، هم باده هم پیمانه می سوزد خیالت بر من دیوانه، در ویرانه برق آسا شراری زد که هم ویرانه هم دیوانه می سوزد شدم در بزم هر آتش پرست افسانه عشقت چو خرمن پیکرم از برق آن افسانه می سوزد نه من پروانه سان هردم زنم آتش به بال و پر که از سودای عشقت شمع در کاشانه می سوزد چنان از عشق سوزد افسرا، جانانه ام پیکر که پنداری تو برق آشنا بیگانه می سوزد افسر کرمانی