افسر کرمانی
غزل ها
شمارهٔ ۶۹: زنده آن را نتوان گفت که جانی دارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زنده آن را نتوان گفت که جانی دارد ای خوش آن دل، که چو ما جان جهانی دارد گنج ها می طلبد دوست ز ویرانه دل به من راه نشین طرفه گمانی دارد سود ما مردن در عشق و زبان، هستی ماست عاشقی بین، که چه خوش سود و زیانی دارد گر چو پروانه دل ماست، غزل خوان از چیست؟ ور بود شمع چرا سوز نهانی دارد؟ نکته ها هست بهر زمزمه در هر شاخی نبود بلبل مست آن که فغانی دارد رفت جانان و برفت از تن ما تاب و توان جان ما بین که عجب تاب و توانی دارد تلخ می گوید و شیرینیم از حد ببرد طرفه شکر لب ما، نوش دهانی دارد افسر کرمانی