افسر کرمانی
غزل ها
شمارهٔ ۴۷: آن که در عشق بتان هر نفسش فریاد است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن که در عشق بتان هر نفسش فریاد است نیست عاشق، هوسی دارد و بی بنیاد است عجب ازمرحله عشق بتان است بسی، ای بسا شیر، که آهو بچه اش صیاد است ز اشتیاق لب چون شکر شیرین، خسرو جان شیرین ندهد، ور بدهد فرهاد است آن پری رخ که دل عاقل و دیوانه ربود آدمی نیز مخوانش که فرشتی زاد است گویمش پیر غم عشق توام، رحمی کن گوید از درگه ما، بنده پیر آزاد است رگ لیلی زد و خون از دل مجنون بگشود نیش عشق استف نه این نیشتر فصاد است کمتر از کودک یک ساله بود در ره عشق، مفتی عقل، گرش مرحله در هفتاد است شاد زی، ای که ز دست غم تو، افسر را خاطری زار و تنی خسته، دلی ناشاد است افسر کرمانی