افسر کرمانی
قصیده ها
شمارهٔ ۲۳ - صبح سرمد: زهی، ای که دل ها به هجر تو آمد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زهی، ای که دل ها به هجر تو آمد چو عاصی به نیران دوزخ مخلّد غمت گرچه تلخ است لیکن به کامم شرنگ غمت به ز مغز تبرزد درآیی اگر مرمرا یک شب از در شود طالع از مشرقم صبح سرمد منه دام بر گردنم از سلاسل که در قید زنجیر زلفم مقید بنازم به شیاد جزعت که خفته چو دزدان به تاراج دل ها بمرصد به عشقت بریدم سر خودپرستی که دیر مغان نیست مانند معبد به فردا مده وعده قتلم ای مه بیا و بینگار امروز را غد بهشت برین شد عیان از قیامت چو افروختی خد، چو افراختی قد زهی شیخ اسلام و کهف خلایق خهی پشت ایمان چو اجداد امجد زهی تاجداری که بر فرق خوبان غبار رهت شرم تاج زبرجد خهی هوشمندی که پیر فراست گرفت از ولید تو تعلیم ابجد بساط علوّ را ز اقصای رفعت بگسترده فرّاش جاه تو مسند چو کانون پر آتش ز رشک است دریا چو بر گنج گوهر ببخشش نهی ید ببخشی اگر ور نبخشی که ما را ثنای تو شد مستحب مؤکد دو قوم ار چه دارند دعوی ایمان یکی عبد شیطان، یکی رقّ احمد نبی گفته آن قوم مطرود را ذم خدا کرده آن فوج مردود را رد به عالم چو این قوم، نی پاک آیین وز این قوم نی چون تو نزدیک مقصد چه باک است اگر منکران پیمبر تو را منکر علم و فضلند بی حدّ که برخی به شبل علی بوده مشرک که جمعی به سبط نبی گشته مرتد الا ای که آمد ز فرط بلندی ثنای تو از درک افسر مُبعّد که بی چند و چون است ذات معرّا که بی کم و کیف است عقل مجرد ز توصیف هر هوشیاری مبرّا بتأیید پروردگاری مؤید ز کلکم به تحسین عطا را که هرگز نگویند افلاکیان خوب را بد الا تا که امواب پوسیده پیکر نهانند چون خشت در خاک مرقد تو را جان بدخواه در گور قالب دچار فراوان عذاب مؤبد افسر کرمانی