رفیق اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۲۸۷: بازم چو شمع آتش به جان زد آتشینرخسارهای
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بازم چو شمع آتش به جان زد آتشین رخساره ای هست از دل صدپاره ام هر پاره آتشپاره ای از بس که داغم بر دل است از آتشین رخساره ای جز سوختن پروانه سان یک سر ندارم چاره ای از من به نازی می برد دل کودک عیار ما چون شیر مادر می خورد خون دلم خونخواره ای قدش نهال سرکشی رویش فروزان آتشی شیرین لبی لیلی وشی سنگین دلی مه پاره ای هرجا نهد از ناز پا ماند چو نقش پا به جا دلدادهٔ بیچاره ای، سرگشتهٔ آواره ای شد ماه رویت ای پسر آیینهٔ هر بی بصر از روی تو اهل نظر محروم از نظاره ای بیچاره ام زارم مکش انگار خونم ریختی آخر چه باعث شد تو را بر کشتن بیچاره ای بی آن مه نامهربان روشن نمی گردد شبم گر آتش آهم شود هر ذره ای سیاره ای داند رفیق آن حال من شب ها که چون من یک شبش بستر بود از خاری و بالین بود از خاره ای رفیق اصفهانی