سلطان ولد
مثنوی ولدی
در بیان آنکه عملها چون تخمهاست، روز قیامت از دانۀ هر تخمی صورتی روید که بدان نماند. آنچنانکه در این عالم از آب منی آدمی میشود که هیچ بمنی نمیماند،و از باد شهوت مرغ مرغی میشود که بباد نمیماند، و از دانۀ شفتالو و خرما درختی میشود که بدان نمیماند. همچنان مرد وفادار را پادشاه شهره و خلعت و اسباب و مال میبخشد، هیچ اینها بدانۀ وفا نمیمانند. دزد را بردار میکنند دانۀ دزدی بدار نمیماند. و نظیر این بسیار و بیشمار است. پس چون میبینیم در این عالم ازدانهها صورتها میزاید که بدانها نمیماند. همچنان در عالم غیب افعال واقوال واوراد و طاعات که دانههای آن عالماند صورتها شوند که بدانها نمانند، مثل حور و قصور و انهار و اشجار و انواع اثمار و ازهار که در صفات بهشت مذکور است، همه صورتهای دانههای اعمال مؤمنان باشد بقدر مراتبهم. چندانکه دانه خوبتر صورتش محبوبتر و اوصاف جزاها و عذابهای آتش دوزخ و طبقات و درکات آن از دانهای اعمال مشرکان و مجرمان بود، پس لازم نیست که جزای افعال بمثل باشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دانه های عمل چو بر رویند هر عمل گویدت که ای بابا خیره مانی در آن صور آن دم پس بگوئی که ای خدای ودود گویدت در جواب ای نادان نی که هر نطفه در جهان از تو نی که از باد شهوت مرغان نی ز یک دانهای ز زیر زمین پس ز آب دو چشم و باد نفس گر بزاید هزار حور و قصور فعل و قول تو نیک و بد اینجا زاید از هر یکی در آن عالم زاید از فعل خوب حور چو ماه غیب بگذارنی در این عالم یک وفا چون کنی تو با سلطان میدهد اسب و خلعت و منصب آن وفا هیچ ماند اینها را فعل و قول تو چون بشاه رسید دانۀ فعلو قول تو چو در او همچنین دانههای پاک عمل نطفهای با بشر چه میماند دانه در زیر خاک شد شجری هم منی گشت در رحم بشری میشود هم ز باد عنقائی دانه چشم چون رود در خاک که شود ضایع و نروید آن این گمانرا مبر که سهو و خطاست تا نشد نیست دانه اندر خاک چونکه دانه گداخت شد فانی همچنین چون تنت شود معدوم که از این نیست هستئی دادت هر که کرد این طرف رکوع و سجود بر زبان هر که راند ذکر خدا مرغ هرگز بذکر میماند نیستشان نسبتی بهمدیگر عالمانرا جزاست حکم و قضا چونکه زخمی زدی تو بر مظلوم دانۀ فسق و ظلم شد دوزخ نیک و بد را همه چنین میدان خار کاری زخارخان بری عمل نیک گل بود میکار خار را پیش یار نتوان برد زین طرف چونکه میبری آنجا چیز نیکو گزین کن ازدل و جان عمر را بی عوض مکن ضایع یک دمه عمر را بمال جهان لیک با عمر مال عالم را چون ندارد بهامده از دست دانۀ عمر بهر حق میکار چه هزاران که بیشمار شود گرچه عمر شمرده داری تو گردد آن عمر بیشمار و کنار عمر کان صرف حق شود باقی است وانکه در شوره خاک عالم دون بهر کشت آمدیم در دنیا زامدن چون مراد حق این بود همچو خویشان ترا ز جان جویند از تو زادیم ما همه آنجا شاد گردی و ارهی از غم چون شدند از من اینهمه موجود نیست نادر در این ممان حیران بچهای شد چو مه روان از تو میشود صد هزار مرغ پران رسته شد بارور درخت گزین که زنی اندر آن هوی و هوس نیست نادر مدار این را دور همچو تخم است و نطفهای دانا صور بلعجب ترا هر دم زاید از فعل زشت دیو سیاه زاد شادی ز نیک و از بد غم عوضش میکند دو صد احسان میشود هم ترا بصدق محب فکر کن نیک اندر این یارا زو ترا ملک و مالو جاه رسید منصب و مال گشت و اسب نکو حور و جنت شوند بعد اجل دانهای با شجر چه میماند با دو صد شاخ و برگ پر ثمری سخت خوب و لطیف چون قمری کو نظر تا کند تماشائی چه گمان میبری تو ای غمناک از زمین روز حشر صد چندان عجز در کار حق بدان نه رواست کی شد او هست زنده و چالاک انگهی شد نبات تا دانی حشر گردی ترا شود معلوم حق از آن بیش و کرد دلشادت زان سجودش بهشت شد موجود مرغ جنت کند خدا آنرا صنع هرگز بفکر میماند ظاهر است این به پیش اهل نظر دزد را دار و حبس و بند سزا شد درختی و رست از آن زقوم کرد مانند مرغت اندر فخ فسق زاید جحیم و زهد جنان شاخ گل کار تا ببار بری عمل بد بود بتر از خار نزد صافی بکار ناید درد ارمغانی هر آنچه بهتر را تا بری ارمغان بر جانان بهر اغراض کمتر ای بایع نتواند خرید کس میدان میتوان کسب کردن ای دانا تا نمانی چو ماهیان در شست تا عوض بر دهد یکی دو هزار چونکه در کار کردگار رود چونکه در راه حق سپاری تو زانکه شد در ره خدا ایثار از می دایمش خدا ساقی است دانۀ عمر کاشت شد مغبون تا برش بدرویم در عقبی پس چه ارزیم چون نشد مقصود سلطان ولد