سلطان ولد
مثنوی ولدی
در بیان آنکه اصل دین محبت حق است، و جملۀ علمها برای آن است که آدمی را محبت حاصل شود و اگر باشد زیاده گردد. محبت بیعمل فایده دهد اما عمل بی محبت فایده ندهد. دلیل بر آنکه شخصی جرمها و گناههای بسیار خود را روزی بحضرت مصطفی علیه السلام یک بیک عرضه داشت. تا حدی که مصطفی صلعم از آن گناههای بی حد در تعجب ماند. آخرالامر گفت یا رسول اللّه اینهمه هست الا شما را عظیم دوست میدارم، فرمود که چون مرادوست میداری از مائی که المرء مع من احب و من احب قوماً فهو منهم. اگر عمل بی محبت فایده کردی ابلیس بعد از چندین طاعت مردود و ملعون نگشتی. در عمل مکرو ریا گنجد اما در محبت هرگز نگنجد. مثلا اگر کسی بشخصی خدمتها کند و دلداریها و تواضعها کند بنیت اینکه او راایمن گرداند و چون فرصت یابد سرش را ببرد. دانی که آن عملها همه مکر بوده است. طاعتهای باریای پر غرض همین حکم را دارد. و در تقریر آن که اولیاء بر همه اسرار واقفاند و مطلع الا مصلحت نیست که راز را پیش نااهل فاش کنند که اگر مصلحت بودی خود حق تعالی نیز بدیشان بنمودی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مصطفی گفت هر که قومی را هست از ایشان گذر کن از ظاهر گفت شخصی بلابه پیش رسول جز دروغ و سقط نمیگویم هیچ وقتی نماز می نکنم خورشم جمله از وجود حرام دزدی و خائنی بود کیشم بیعدد عیبهای بد دارم زین نمط گفت از سحر تا چاشت آخرش گفت کای رسول خدا عاشقم بر تو و خدای تو من آن همه هست و اینکه میگویم مصطفی ساعتی مراقب شد سوی بیسوی جست حال ورا دید او را میان اهل صفا رو بدو کرد و گفت ای طالب چونکه ما را تو دوست میداری زانکه ایمان محبت است از جان ور بود آن برای این باشد ذات ایمان محبت است بدان گر ندانی تو نام نان و خوری قوت پا و دست تو گردد ور که بی نان تو نام نان ببری گردد ایمان قبول بی اعمال ور بود هر دو هست این بهتر اسب بی زین بکار می آید لیک زین هیچ جای می نبرد عشق چون اسب دان عمل چون زین ور بود هر دو بهتر و خوشتر رز گفتیم فهم کن این را نظر حق بدان که بر گل نیست گر کنم شرح این تمام بساز راز آن به که بس نهان باشد زانکه پرده است این جهان کدر خوب و زشت از کسان نهان ماند نبود غیر حق بر آن عالم زانکه بر جملگان توانا اوست یا خود اهل دلی که حق بین است ایزدش کرد محرم اسرار مؤمن است و بنور حق بیناست هست با حق چو قطره اندریم کافران چون نماند اندر خاک آن باصل خود است پیوسته آن در آمیخت با حیات ابد نیست اینرا نهایت ای دمساز تا شود فهم کاندرون وصل است هر چه بیرونی است کل فانی است زاندرون شخص را بود قیمت کی فریبد جوال مردم را اولیا را محب از آنی تو گر بصورت کنون مسلمانی عشق نی مؤمن است و نی ترسا نقشها در جهان خاک بود قبلۀ عاشقان بود معشوق زانکه فاروق فرق بین باشد نیک و بد پیش او بود پیدا اوست صراف وقت در دوران پیش او کی بد تقی چو شقی دوست دارد ز جان و دل بصفا مؤمنش دان و گر بود کافر که منم در عنا ز نفس فضول سوی خمر و زنا همی پویم گرد طاعات و ذکر می نتنم میدهم بیگناه را دشنام هیچ از کار خیر نندیشم لایق بند و کشتن و دارم حال خود را تمام عرضه چو داشت دوست دار توام بصدق و صفا جان دهم زین هوس برای تو من راستم سوی کژ نمیپویم در طلب چونکه خلق او آن بد تا جوابی دهد سؤال ورا در صف سالکان راه وفا خیر تو هست بر شرت غالب دان که از مائی و نکو یاری نی رکوع و سجود بی ایقان با چنین صدق آن گزین باشد لیک نامش کنند خلق ایمان سیر گردی از آن وقوت بری دشمن از مشت پست تو گردد هیچ از نام نان بری نخوری لیک بی آن بود عمل اضلال جامه زیبد چو پوشدش مهتر ره بریدن بدو همی شاید تو بر آن برمشین که ره نبرد ترک زین کن بجوی اسب گزین هر کرا این دوشد شود سرور روز دل جوی نی ز گل دین را جز که بر عرش اعظم دل نیست فاش گردد در این جهان آن راز پردۀ عیب گمرهان باشد تا نگردد در او هویدا سر گوهر هر دو را خدا داند کیست در پرده عادل و ظالم بر همه بی حجاب بینا اوست دیدن سرهاش آئین است پروریدش بنعمت انوار بلکه یک لحظه از خدا نه جداست نیست در خاک مانده همچون نم مؤمنان رفته در عمان چالاک وین درین خاکدان شده بسته وین بماند اندرین جهان چون سد باز گردو بگو حکایت راز وانچه بیرون رود همه فصل است در تو باقی درون ربانی است نقش بیرون بود همه زینت طلبند از جوال گندم را که چو ایشان از آن جهانی تو در حقیقت ورای ادیانی این دوراینست ره در آن دریا پیش آن موج نقش آب شود نبرد بوز عشق جز فاروق نی ز تقلید شاه دین باشد هست بر حالت همه بینا قلبها را شناسد از زرکان زیف را کی خرد بجای نقی سلطان ولد