سلطان ولد
مثنوی ولدی
در بیان آنکه دنیا لیل است و آخرت نهار. اهل دنیا مظهر لیلاند و اولیاء مظهر نهار و نهار یک چیز است گاه در مظهر مینماید و گاه بی مظهر. حق تعالی قیامت را یوم دین خواند، پس آخرت روز باشد زیرا در روز روشن بد و نیک پیدا شود، دوزخی از بهشتی ممتاز گردد. انبیاء و اولیاء که مظهر نهاراند حکم نهار دارند که از وجود ایشان مؤمن از کافر و منکر از مقر ممتاز میشود. از وجود آدم ابلیس از ملائکه جدا گشت و همچنین از وجود موسی، فرعون و اتباعش و از وجود ابراهیم، نمرود و اشیاعش و از وجود مصطفی، ابوجهل و ابولهب و جنس ایشان. دنیا و اهل دنیا لیلاند، لیل خواب آورد از آن سبب خلق درخواب غفلت غرقند که در لیل دنیااند. پس باید که بخاصیت خوابشان گران باشد.
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
این جهان همچو لیل و آن چو نهار خواب غفلت از آن شده است گران ساقی لیل خلق را ز شراب که بصد بانگ بر نمیخیزند حالت مرگشات کند بیدار لیل خواب آورد یقین همه را آنکه در لیل باشد او بیدار مرگ را دیده است او پیشین مرد عاشق اگرچه مخلوق است صورت او قیامت کبری است زین قیامت عطا و بخششهاست این و آن یک بود چو نور خداست هر دو را خاصیت بود یکسان هر دو هستند آفتاب منیر نقد با قلب پیش این خلقان چونکه شب رفت روز شد پیدا مصطفی روز بود چونکه عیان نه که بوبکر شد عزیز و گزین همگان را چو روز شد معلوم این مسی بود و او سراسر زر غیر بوجهل صد هزار دگر مؤمنان نیز صد هزار هزار نیست این را نهایت و مبدا سر این آن بود که دانی تو خرد همچو قراضه زانی تو مغز نغزی گذر ز نقش و ز پوست چشم بگشا و در نگر خود را زانکه نیک و بد است در تو روان اصل این هر دو از کجاست ببین تا یقینم شود که دیده وری تو نئی از کنون بدی ز قدیم هم سوی حق نگر بخود منگر تا بدانم که روی خود دیدی این بود چون دی آن بود چو بهار که می لیل بیحد است و کران آن چنان کرده است مست و خراب وز شقا خون خود همی ریزند از چنین بیهشی بد هشیار در خور آرد گیاهها رمه را نفس او را ز خفتگان مشمار زندگی بایدت بوی بنشین جان او نور و سر فاروق است وان قیامت که آید آن صغری است وان قیامت برای زجر و جزاست این قیامت بدان کزان نه جداست هر دو اسرار را کنند عیان نیک وبد را نموده بی تغییر در شب تار میرود یکسان قلب بیشک یقین شود رسوا گشت شد آشکار هر پنهان نی ابوجهل گشت خوار و لعین کاصل هستی بد او و این معدوم شبه بود این و او یگانه گهر همه چون او شدند اهل سقر اهل جنت شدند ازان مختار سر این بشنوی ز من فردا نیستی جسم جمله جانی تو که ندانستهای که کانی تو تا ببینی که نیست غیر تو دوست نیک را گیر و ترک کن بد را فرق کن هر دو را و نیک بدان هر یکی را ز اصل خود بگزین از بد و نیک جمله باخبری با خدا دائماً جلیس و ندیم هیچ مگسل از آن جناب نظر زان صفاتت که بد نگردیدی سلطان ولد