سلطان ولد
مثنوی ولدی
در بیان آنکه اگر عالم اولیا ظاهر گشتی. کفر و ایمان یکسان شدی و اگر کسی را خلاف آید که پیغامبر خود را بهمه نمود ابوجهل با ابوذر چرا یکسان نشد، گوئیم که آن نمودن بقابلان بود زیرا وجود نبی همچون آفتاب است که بر بدو نیک تابان است، خوب را از زشت ممتاز میکند چنانکه در قیامت بدو نیک پیدا شود که یوم تبیض وجوه و تسود وجوه. اما در دنیا پنهاناند از آنکه دنیا شب است و آخرت روز همه چیز در شب پنهان باشد و بروز ظاهر شود. پس نمودن آن است که آفتاب بسنگ لعل مینماید و او را گوهر باقیمت میکند، اما باقیان را باین وجه مینماید که سنگ را از لعل میشناسد و شبه را از گوهر، آن نمودن بمقبولان باشد نه بمردودان.
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر نمودی یکی بخلقان رو خلق اغیار یار گشتندی بوالحکم از کجا شدی بوجهل همه گلشن بدی نبودی خار روح گشتی فرید بی جسمی بی حجاب آن جهان نموده شدی همه گشتی چنان که بود اول لاشدی هرچه آن نمیباید پردۀ کون را خدا آویخت نیک و بد صاف و درد پاک و پلید تا که هر گول فهم آن نکند همچو در لیل تار دیدۀ باز پیش او گرگ یک بود با میش روز محشر شود همه پیدا این جهان که شب است برخیزد همه از همدگر جدا گردند دانه ها زیر خاک یکساناند چون ز صور بهار نشر شوند سر هر دانهای شود پیدا میشود زنده بعد مرگ زمین چون سرافیل نوبهار آید برگها سرکند ز گور شجر حشر خلقان چنین بود در نشر آنکه این حشر میکند بجهان همچنین در قیامت این خلقان یک بود ابیض و یکی اسود کافران را بود مقام جحیم روز از آن خواند حق قیامت را یوم دین گفت بشنو از قرآن همه یکسان شدی ولی و عدو مونس و غمگسار گشتندی همه دشوارها نمودی سهل کس ندیدی قرین یار اغیار بر مسمی کجا بدی اسمی زانکه شرک از همه زدوده شدی روح صافی شدی ز دام و دغل بنمودی هر آنچه می شاید پس آن گونه گونه خلق انگیخت پس پرده نهان ز شخص بلید جهل را تا ز بیخ بر نکند نکند فرق زاغ را از باز نشناسد که کی پس است و که پیش نیک و بد بیش و کم صواب و خطا بعد از آن نیک و بد نیامیزد هر گروهی بجنس واگردند زانکه از چشم خلق پنهاناند همه از گور خاک حشر شوند در نظر نیک و بد شوند جدا از دم نوبهار نیکو بین از زمین مرده دانهها زاید با دو صد غنچه از برای ثمر بیشک این را بدان گذر از نشر هم کند حشر جملۀ خلقان از لحد سرکنند پیر و جوان گردد ابیض قبول و اسود رد مؤمنان را بود سرای نعیم که نهانها شود در او پیدا زانکه از وی فناست لیل جهان سلطان ولد