سلطان ولد
ولدنامه
بخش ۱۴۷ - در بیان آنکه چون ولیی در حق ولی دیگر گواهی داد بولایتش اگرچه تو نظر آن نداری که آن ولایت را در او ببینی و الا اگر مقبلی باید که محققت شود. زیرا گواهی یک ولی بجای صد هزار است از خلق دیگر. چنانکه گواهی صراف در حق زر بجای صد هزار است که صراف نباشند و در تقریر آنکه عالم باقی نه چنان عالمی است که بشرح و بیان معلوم گردد، اثر تقریرش این مقدار است که ترغیب کند بطلب آن عالم و هر کس در بیان ماند و آنرا پیشه گیرد هرگز از آن عالم مطلع نشود زیرا اطلاع آن یابد که بیقراری و گداز از آتش عشق دارد و در بیان دیگر که اصل در تحصیل فقر صحبت است چون آن فوت شود و شیخ راستین دست ندهد بعد از آن باید بعمل مشغول شدن زیرا بی آب تیمم بجای آب است و بی آفتاب چراغ بجای آفتاب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دائماً شد حسام دین او را مدحگر بود در خلا و ملا شرح احوال و رتبتش کردی نزد حق وصف قربتش کردی چون چنان صادقی گواهی داد در حق ذات آن کریم نهاد هیچکس را عجب نماند و شک چون زر صاف را نمود محک یک گواهی او فزون ز هزار بود از مردم دگر ای یار بهر زر یک گواهی صراف به ز صد دانکه باشد آن ز گزاف غیر صراف اگر صداند و هزار گفتشان را بیک جوی مشمار ماه نو را بپرس از بینا هیچ مشنو گواهی اعمی گرچه هستند در عدد بسیار لیک یک نیستند در مقدار هست این را مثالها بسیار مغز را گیر و پوست را بگذار ور نبودی گواهی او نیز هست پیدا که اوست مرد عزیز بر رخش ظاهر است آن آثار کاندر او هست گوهر احرار صورت و سیرتش گواه وی است که دلش زنده از لقای حی است هر که دارد درون زنده یقین داند این کوست رهبر و حق بین در پی او رود بصدق تمام تا رهد زین خودی همچون دام دائما مست عشق باشد او که بوی آرد از دل و جان رو همچو جیحون ز دل دوانه بود سوی دریای جان رهانه بود چونکه مانند سیل شد پویان عاقبت بحر گردد آن جویان نی چنان بحر کان شود مفهوم یا بگفتن کسی کند معلوم علم و فهمت حجاب آن دریاست دانش آن ز راه محو و فناست تا نگردی فنا بدان ن رسی تا درون تنی بجان نرسی تن حجاب ره است بگذارش پرده است از میانه بردارش تا رسد جان پاک در جانان تا بیابند دردها درمان اصل چون صحبت است در تحصیل کرده شد شرح مجمل و تفصیل علم گردد میسر از تکرار زهد از ذکر و طاعت بسیار فقر را صحبت است معظم کار نظر شیخ بخشدت دیدار گر کنی اجتهاد هم نیکوست لیک صحبت یم است و جهد چو جوست آنچه از جهد گرددت پیدا گوش بگشای و بشنو ای دانا شود از صحبتت دو صد چندان دان پیر را بگیر ز جان نظر شیخت آن دهد در حال که نیابی بجهد خود صد سال شیخ بیناست چون دوی پی او خوش بنورش ج هی ز چاه و زجو جهد همچون عصاست در کف کور تا رهد ز اوفتادن و شر و شور پیشوای تو چون بود بینا همچو او خوش روی در آن صحرا لیک چون پیشوا عصا بودت آن چنان سیر از کجا شودت صحبت شیخ جان کوششهاست هرکه دریابد از خواص خداست جوی از استاد صنعت ای دانا باش شاگرد تا شوی استا پیشه را گر ز خود کنی حاصل کی شوی هچو اوستا کامل سر ارسال انبیا این بود تا رسد هر کسی بمقصد زود ورنه خود هر کسی بکوشش خویش کار خود را تمام بردی پیش لیک چون آن نگرددت حاصل جهد مگذار تا شوی واصل یار رهبر بود فتوح عظیم صحبت او رهاندت از بیم چون میسر شود فدا کن جان که نباشد مزید هیچ بر آن چون رسیدی بخدمت مردان کار خود را هر آنچه بهتر دان رهبرت چون نماند همره جوی در ره حق بهمرهان میپوی ور نباشند این دو جهد رواست زانکه بی این دو ترک جهد خطاست سلطان ولد