سلطان ولد
ولدنامه
بخش ۱۱۷ - در بیان آنکه از خدا ترسیدن مقام بزرگ است که المخلصون علی خطر عظیم، هرگز موش از شیر نترسد، ترس موش از گربه باشد. اهل دنیا موش صفتاند چه مرتبۀ آن دارند که از خدا بترسند. بلکه ترسشان از شحنه و عسس باشد که جنس ایشان است و در تقریر آنکه عقل ترازوی این جهان است، مرد بیعقل را تمیز نباشد، مردار را از پاک نداند. و باز عقل تنها تمییز کلی ندارد مگر درد حق باوی یار شود، آن درد عقل را تمییز راست بخشد تا تواند راه خدای تعالی را بریدن و بمنزل وصال رسیدن. درد عقل را آلت خود گرداند در طلب عقبی و ملاقات خدا.
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از خدا جز ولی کجا ترسد مورکی کی ز اژدها ترسد نرود موش پیش گربه دلیر لیک بی ترس میرود بر شیر لایق گربه است موش پلید نکند قصد موش شیر عنید خوف خلقان ز شحنه و عسس است آنکه ترسد ز حق غریب کس است هیچ گوساله ترسد از مردم یا رضیعی ز مار و از کژدم هر کرا عقل بیش خوفش بیش پیش نادان یکی است مرهم و ریش خوف و دهشت وظیفۀ خرد است بیخرد بیخبر ز نیک و بد است عقل باید که تا کند تمییز فرق داند میان خوار و عزیز باز تمییز عقل نیست تمام زانکه بی درد عقل باشد خام عقل با درد چون قرین گردد بعد از آن رأی او متین گردد عقل بی درد رهبر دنیاست چون رسد درد حیدر عقبی است عقل را درد بخشد آن دیده که گزیند ره پسندیده دائماً با خدا شود مشغول می نگردد قرین نفس فضول همت پست او شود عالی نهر اسد ز شاه و از والی بر سر چرخ با ملک تا زد هر نفس رایت نو افرازد مصحف عشق را ز جان خواند کی کند فهم آنچه او داند مالک ملک جاودان گردد در مکان شاه لامکان گردد این شود بلکه صد چنین ای جان نشود حال او بشرح بیان کی کند کفک بحر را پیدا چونکه پرده است آب صافی را مرغ آبی نخواهد الا آب زانکه باشد ورا ز خاک عذاب بستر ماهیان از آب بود آبشان نقل و هم شراب بود غیر آب ار شکر بود بجهان زهر باشد یقین بر ایشان اولیا ماهی اند و حق دریا دائماً بحرشان بود مأوی غیر دریا بنزد ایشان لاست ب حر لاشان مقدم در الاست سلطان ولد