سلطان ولد
ولدنامه
بخش ۲۵ - دربیان آنکه چون خدا خواهد که قومی را هلاک کند خصمان را در نظر ایشان خوار و بیمقدار و اندک نماید اگرچه بسیار و بیشمار باشند و یقللکم فی اعینهم لیقضی الله امراً کان مفعولا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن شنیدی که قوم بد طالع بر سر بام مسجد جامع در یکی قلعه ای نشسته بدند گرچه آن قلعه بود سخت بلند گرد قلعه ز هر طرف تاتار آن گره را گرفته بد بحصار بر سر بام نیز قوم از بیم راست کردند منجنیق عظیم میکشیدند سنگ بر تاتار باز میگشت سنگشان هر بار بر سر خانه شان همی افتاد جمله را میفکند از بنیاد پس یکی گفتشان ز اهل خرد با چنین جنگ سر کسی نبرد باژگون سنگ برشماست روان یک نرفته از آن سوی خصمان طالع خصمتان قوی است بسعد بانگ از چه همیزنید چو رعد چون خدایار آن گروه شده است کمترین کاهشان چو کوه شده است نشنیدی که مرغک بابیل ک شت با سنگ خرد خود صد پیل سنگک کوچکی ز منقارش کمتر از فندقیست مقدارش چون زدی بر سر چنان لشکر کشته گشتی امیر و هم چاکر ای خنک آنکه حق بود یارش گرم باشد همیشه بازارش اندک از حق بنفع بسیار است پیش آن ذره خور قوی خوار است یک تنه هر رسول بر عالم زود شد پادشاه در عالم هر یکی بر هزار غالب شد چون خدا را بصدق طالب شد همه عالم زبون او گشته هرکه از او سر کشید شد کشته تا بدانی عنایت است بکار نه دلیری و لشکر بسیار راست گفت آن صحابی سرور بروایت ز قول پیغمبر هر که برد از عنایت حق بو گربه و شیر یک بود براو یک درم نزد او و یک دینار هم یکی باشد ای پسر هشدار حق چو در یک درم نهد برکت از زر آن بیشتر دهد برکت ور از آن زر ستاند او برکت نکند کار یک درم بصفت گربه را برتو حق چو بگمارد کندت پاره زنده نگذارد ور نخواهد ز شیر برتو گزند نگزد گر ب ب ندیش بکمند چون خدا گ ر به را دهد نصرت غالب آید ز شیر در قدرت نی ز یک پشه کشته شد نمرود هیچ لشکر نکرد او را سود صد هزاران خدا چنین بنمود گمرهان را بجز عمی نفزود سلطان ولد