سلطان ولد
ولدنامه
بخش ۷ - در بیان آنکه معانی چنانکه هست حق آنست که در زبان و عبارت نگنجد زیرا که سخن را سه مرتبه است یکی نثر و یکی نظم و یکی اندیشه که در اندرون روی مینماید آنچه در اندرون است عرصهاش عظیم با گشاد و واسع و بسیط است و چون در عبارت نثر میآید تنگ میگردد و چون در نظم میآید هم تنگتر میشود و بالای این هر سه مرتبه عالم غیب است که فیض از آنجا در سینه میآید سعت و بسط آن بیحد و بی پایان است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در یم نثر نظم یک قطره است در خور خامشی سخن ذره است در خموشی توئی یقین دریا شبنمی چون شوی بلب گویا خمشی اصل و گفتگو فرع است خمشی احمد و سخن شرع است مصطفی چشمه است و شرعش آب مصطفی آفتاب و شرعش ت اب شرع فرع است و مصطفی اصل است مصطفی جد و شرع چون نسل است همچنانی تو نیز چون جوئی مثل او بحر و چشمه و جوئی گاه در صلح و گاه در جنگی گاه دمساز مطرب و چنگی گاه گردی خراب و گه معمور گه شوی مست و گه شوی مخمور گه ک ن ی خانه ها ز حشت و ز ط ی ن گه شود شادمان ز تو غمگین صورت از تست دائماً آباد هم معانی ز تو خوش و دلشاد تو چو بحری و فعل تو قطره تو چو شمسی و قول تو ذره همچنین است فعل و قول رسول فهم کن این مشو ز فکر ملول صدهزاران چو شرع از او برخاست وی از ان نی فزون شد ونی کاست پس چنین زو برند و کم نشود زاب بحرش خورند و کم نشود نی که بوجهل در بدی بود آن که نظیرش ندید کس بجهان زان بدیهاش هیچ کم میشد بلکه هر لحظه در فزونی بد بود مانند چشمه جوشنده نزد جنسش چو ماه رخشنده لیکن آن ظلمت است و آن نور است این همه ماتم آن همه سور است این کند کور و آن ببخشد چشم آن دهد حلم و این کند پر خشم آن دهد حور و جنت و کوثر این برد بیگمان بقعر سقر سلطان ولد