سیدای نَسَفی
قصاید
شمارهٔ ۱۰ - نعت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نوبهار آمد شکفت از هر سر دیوار گل خار شد پامال بیرون شد به جای خار گل بهر تعمیر چمن معمار بر زد آستین پنجه زد چون پنج انگشت از کف معمار گل مار اگر در پای سنبل حلقه سازد خویش را می تواند باغبان چیدن ز شاخ مار گل سینه را سیر چمن صاف از کدورت می کند می برد از خاطر آئینه ها زنگار گل باغ را تا صبحدم هر دم چراغان می کند در تمنای جمال احمد مختار گل خاتم پیغمبران یعنی رسول هاشمی نام او را می کند باد صد زبان تکرار گل آتش سودای او از بس که دارد بر جگر سینه را وا کرده آید بر سر بازار گل از چمن آید به بازار مدینه هر سحر تا زر خود را کند در مقدمش ایثار گل ای ز فیض ابر احسان تو در باغ وجود بشکفد گاهی گل از خار و گهی بی خار گل از شب معراج با چندین لطافت آمدی دست گل، پا گل، بدن گل، جبهه گل، رخسار گل آل و اصحاب تو را گرد تو رضوان دید و گفت ای حیات جاودان یک شاخ این مقدار گل سوی آن غاری که با صدیق اکبر رفته ای تا دم محشر بروید از در آن غار گل حضرت فاروق یار دوم آن یعنی عمر کرده ضرب دره اش از پشت دریا بار گل یار سوم حضرت عثمان گردون منزلت ریخت او خون شفق از دیده خونبار گل سرو شمشاد صنوبر بر گلستانت سه یار اندرو یار چهارم حیدر کرار گل چار یارت در کنار گلشن اسلام تو چار سرو و چار جوی و چار حوض و چار گل سبز می گردد ز رفتار تو سرو خوشخرام آل و اصحاب تو را می ریزد از گفتار گل تا گلستان جهان را زیب و زینت داده ای می کند خورشید هر صبح از سر کهسار گل شوکت پیغمبری روزی که ظاهر ساختی حور خاتم بود رضوان مهتر سرکار گل سنبل جنت بود جاروب فراشان تو چاکرانت را زند فردوس بر دستار گل تا ز سرو خوشخرامت دور گردد زخم چشم بسته بر بازوی شاخ از غنچه ها طومار گل پیشبازت ساکنان عرش بیرون آمدند سرو شمشاد و صنوبر جمله را سردار گل بر طواف روضه ات مالید تا روی نیاز عندلیبان را بود در غنچه منقار گل یا رسول الله رنجورم به فریادم برس غنچه افسرده ام امسال بودم یار گل از سر مستی ز من ناشکریی سر بر زده غفلتی دارم که پیش من بود هشیار گل تیره بختم نیستم آگاه از رد قبول از زبانم توبه هر دم می کند صدبار گل از پشیمانی سرانگشتم سر مسواک شد چشم آن دارم که سازد شاخ استغفار گل گر روم در باغ با جسم خراب و روی زرد سرو پهلو می کشد می سازد از من عار گل گر نکردی یا رسول الله شفیع جرم من وانخواهد کرد بر رویم در گلزار گل کلبه ام گردید همچون گلشن غارت زده لطف اگر سازی بروید از در و دیوار گل از خجالت گر چه راز خود نمی سازم عیان می کند راز نهانم از لب اظهار گل حاجت خود غیر درگاه تو جای چون برم برده اند اهل جهان رفتنی بسیار گل یا رسول الله نگردد منفعل در پیش خلق داده شهرت صحبتم را بر سر بازار گل گر نگیری از کرم امروز دست سیدا از سر بالین این بیچاره سازد خار گل! سیدای نَسَفی