سوزنی سمرقندی
قصاید
شمارهٔ ۱۵ - در وصف حال خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از قصه دوشینه من تا که خداوند آگاه شود می بسرایم سخنی چند دوشینه مرا انده آن نامده فرزند بربست بصد بند و فرو داشت بصد بند تا صبح بمن خیل خیالات فرستاد ناآمده محمود من آن جان و جگر بند میرفت و می آمد دل من تابگه صبح چون بانگ سگ از سیر بگرمای سمرقند میبرد و می آورد جوانی و پیامی من زو بپیامی و جوابی شده خورسند آورد پیامی که بقای پدرم باد چندانکه شمارنده نداند عددش چند دادمش بدان جان و جگربند جوابی صد جان پدر باد اباجان تو پیوند آورد پیامی که همیگوید مادر تاب تو ز دل بیخ وفاداری برکند دادمش جوابی که بگو باب من ای مام در سینه همه تخم وفای تو پراکند آورد پیامی و چنین گفت دگر بار ترسم که غلام بازه شوی ای پدر ورند دادمش جوابی که مترس از قبل آنک شد بسته بمن بر در آن کار بسوگند آورد پیامی که نباید که خوری می مستک شوی و عربده آغازی و ترفند دادمش جوابی که ز بی سیکی اینجا یک مست نباید بدو هشیار و خردمند آورد پیامی که ز ما تا تو برفتی بی تو شبکی مادر من بستر نفکند دادمش جوابی که چه منت که مرا نیز بی مادر تو هیچ نخسبید فراکند آورد پیامی که شکر تنگی آورد تا باز گرفتی ز . . . س مادر من لند دادمش جوابی که بیک شب که بیایم چندانش به . . . یم که نماند درو دربند آورد پیامی که ز ما تا تو برفتی در خانه ما هیچ نه دود است و نه جرغند دادمش جوابی که مکن سرزنشم بیش کز نعمت الوان خوهم آنخانه درآکند آورد پیامی که بما برگ زمستان نفرست و زان پس بهمه عالم برخند دادمش جوابی که بیارم چو بیابم ده ساله نوای تو بیک جود خداوند تاج سر سادات حسین عمر آنکو پیغمبر حق راست گرامی تر فرزند سوزنی سمرقندی