صوفی محمد هروی
غزل ها
شمارهٔ ۳۴: سحر به میکده یارب چه بانگ بود و خروش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سحر به میکده یارب چه بانگ بود و خروش که نی به چنگ کسی بود و خنب می در جوش مغنیان همه سرمست و مطربان رقاص رسیده تا به ثریا صدای نوشانوش نشسته پیر خرابات مست لایعقل صراحی می حمرا گرفته در آغوش بگفتمش که صبوح است و وقت استغفار به خنده گفت که گر عاقلی برو خاموش چو نیست عاقبت کار هیچ کس معلوم چه طیلسان تو و چه سبوی باده بدوش ترا که عاقبت کار خاک باید شد غم جهان چه خوری باده مروق نوش به رهن باده کن امروز خرقه را صوفی مرقع ار چه نباشد برو خطا می پوش صوفی محمد هروی