قوامی رازی
دیوان اشعار | قوامی
شمارهٔ ۸۹ - در غزل است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر کو چو تو دلستان ندارد خورشید شکر فشان ندارد از دست غم عشق تو جانا آن جان ببرد که جان ندارد مشکی که ز شب پدید گردد جز زلف تو ترجمان ندارد مرغی که ز آفتاب زاید جز حسن تو آشیان ندارد خورشید چو روی تو از آن نیست کز زلف تو سایه بان ندارد دادی به غلامی تو اقرار مسکین چه کند زبان ندارد هر چند چو سیمرغ وصالت نامیست که خود نشان ندارد یک کنج نماندست که دروی صد بنده به رایگان ندارد بستان رخت بر چمن لهو جز عارضت ارغوان ندارد باران غمم ز بام اندوه الا مژه ناودان ندارد در عشقم گوشمال دادی شاید، که ادب زیان ندارد کم دار قوام سیم باری دانی که قوامی آن ندارد قوامی رازی