قوامی رازی
دیوان اشعار | قوامی
شمارهٔ ۶۰ - در غزل است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای زلف بند کرده ز ابرو گره گشای با دوستان بخند و سخن گوی و خوش درآی میدان مهر جوی و درو اسب وصل تاز چوگان عشق گیر و درو گوی دل ربای انده فزای شد دل شادی پرست من از من مکن کنار میان تو و خدای تا کی کنی فراخ روز با کلاه کبر ترسم به سر نیاید و تنگ آیدت قبای ای بس که در زمانه بدان چشم دلفریب از جای برده ای دل مردان دل به جای آن را که سرزنش کند از عشق گو هلا پائی به راه درنه و دستی برآزمای با خویستن به عشق تو گویم قوامیا بر جان نگار مهر نگاران جانفزای بر خویشتن همه در شادی فرو مبند صبر آر تا خدای کند بر تو درگشای اندیشه دور کن مبر اندوه «و» خوش بزی بیچاره ای چه شد که بمردی به دست و پای قوامی رازی