قوامی رازی
دیوان اشعار | قوامی
شمارهٔ ۵۹ - در غزل است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
لشکر کشید عشق و مرا در میان گرفت خواهند مردمانم از این در زبان گرفت اندر زبان خلق فتادم ز دست عشق تابایدم بلا به دراین و آن گرفت جانا غلام عشق تو گشتم به رایگان می بایدت مرا به عنایت عنان گرفت آزاد و پادشاه تن خویشم ای نگار آخر مرا به بنده همی بر توان گرفت نالنده گشت بلبل عشقم که مر تو را طاوس حسن بر سر سرو آشیان گرفت با آفتاب و ماه و ستاره است آسمان گوئی که نسخت رخ تو آسمان گرفت چون خط دمید گر درخت عشق نعره زد کامد سپاه زاغ وصف بوستان گرفت برکند عشق خیمه و از لشکر جمال ترکان گریختند که هندو جهان گرفت ایمن نشسته بودم در کنج عافیت آمد بلای عشق و مرا ناگهان گرفت از گوشه ای برآمد از این شوخ دلبری بربود دل زدستم و پای از میان گرفت باز شکار جوی قوامی ندیده ای؟ شاهین عشق کبک دلت را چنان گرفت قوامی رازی