قوامی رازی
دیوان اشعار | قوامی
شمارهٔ ۴۸ - غزلی است که در عید فطری گفته است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
روزه چو بربست رخت؛ عید بیفکند بار رسم رهی نقد کن؛ بوسه عیدی بیار ماه شب عید هست ؛ چون سر چوگان تو زان «ز» طرب همچو گوی؛ خلق بود بی قرار روزه گیا می درود ؛ گوئی بر آسمان عید بیامد بماند؛ داسش در مرغزار هست به سالی دو بار؛ عید باسلام در عید من از روی تو؛ هست به روزی سه بار عید وصالت به یار؛ روزه هجران ببر زانکه نباشد به عید؛ هیچ کسی روزه دار ای رخ زیبای تو؛ بدر شب قدر من نیست هلال آنکه هست؛ از بر چرخ آشکار حور چو دست تو دید؛ داشته بر آسمان کرد ز خلد برین؛ یاره زرین نثار چون به مصلی شدی؛ توبه ز طاعت بکن طاعت از این پس تو را؛ هیچ نیاید به کار روزه شد و در ببست؛ ار نکند باورت ای بت زنجیر زلف؛ ماه ببین حلقه وار روی دل افروز توست؛ مایه نوروز و عید عید نبیند کسی، کش تو نه ای در کنار هست قوامیت «را»؛ از رخ خورشید فش هم به مه روزه عید؛ هم به زمستان بهار قوامی رازی