قوامی رازی
دیوان اشعار | قوامی
شمارهٔ ۴۷ - در مدح بهار و وصف نگار خود گوید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به بستان شو که شاخ از باد خلعت ها همی پوشد تقاضا کن که هر گلبن همی با حور می کوشد نه چشم است آنکه بر صحرا جنان باغ کم بیند نه گوش است آنکه در بستان سماع مرغ ننیوشد کنون عابد کند مسیتی و جان و مال در بازد کنون زاهد کند خرد سیکی و هر چش هست بفروشد ز گلبن بلبل اندر شوق وقتی خوش همی دارد ز دلبر بی دل اندر عشق جامِ می همی نوشد جهان از تف و نم جوشد مرا بی تف و نم بنگر که چون از هیزم و سودام دیگ عشق می جوشد نیارم برد بر صحرا نگارم را کز آن ترسم که رویش باد بخراشد دلم در سینه بخروشد به باغش هم نشاید برد کان زیبای رعناسر کلاه شاخ برگیرد قبای مرغ در پوشد قوام عشق این دلبر مسلم شد قوامی را که دارد مهر آن آهو که شیر از شیر نر دوشد قوامی رازی