قوامی رازی
دیوان اشعار | قوامی
شمارهٔ ۲۱ - در مدح کسی و تقاضای پولی از او تا دستاری و عمامه ای بخرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای خواجه که بر در تو چون نظر زنم در حال تکیه در بر فتح و ظفر زنم واندر مدایحت چو به نظم آورم سخن گوئی گلاب «و» آب همی بر شکر زنم چون بر فلک برم سخن اندر ستودنت رایت ز فخر بر سر شمس و قمر زنم وز بهر یک سخن نه ز یکی هزار بار برتر سپهر بر ز می زیرتر زنم چون تیغ خاطرم ز خطاها برهنه شد برفرق حاسدت بهجا در تبر زنم واندر نگارخانه مدحت ز عقل و طبع شکل ادب نمایم و رسم هنر زنم تیری که برد و دیده خصمت زنم ز کین هم دل دهد به جان تو کش بر جگر زنم چون دانه ام به خاک دراز رنج روزگار هر چند در هوای تو چون مرغ پرزنم دستارکی خریده ام ار تو بها دهیش بر سر نهم به نامت و با چرخ بر زنم اکنون مرا به قیمت دستار دست گیر تا لافها ز کیسه تو بیشتر زنم چون وقت آز پای تو بوسم گه نیاز داری روا که دست به شخصی دگر زنم؟ گر در گذاریم به سرا پرده کرم با پادشه ز مرتبه خیمه به در زنم دی و پری گفتی که امروز باز گرد که اول تو را دهم زر فردا که زر زنم امروز دان که باز نگردم به هیچ وجه گر زر زنی و گرنه تو را من به زر زنم قوامی رازی