ظهیری سمرقندی
سندباد نامه | ظهیری
بخش ۲۲ - داستان زن بازرگان با شوهر خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دستور عدل فرمای صایب رای گفت: در روزگار گذشته و ایام رفته، بازرگانی بود که به نعمت و رفاهت شهرتی داشت و به تمول و ثروت معروف و مذکور بود و در ابواب حراثت و دهقانی و عمارت و بازرگانی، حاذق و دانا بود و بر صنعت اصحاب ضیعت ماهر و در مباشرت اشغال دهقانی کیس و قادر . وقتی از برای مصالح معیشت و رعایت اسباب فراغت و طلب تحصیل تفرج و استراحت و مطالعات عقار و ضیعت و استطلاع غرس و زراعت مسافرتی کرد و مدتی از برای اتمام و اهتمام آن بماند. زن او آن فرصت غنیمت شمرد و گفت: «الدهر فرص و الا فغصص». الدهر خداعه خلوب وصفوه بالقذی مشوب واکثر الناس فاعتزلهم قوالب مالها قلوب فلا یغرنک اللیالی وبرقها الخلب الکذوب چون زن در جمال مشهور بود و در افواه و السنه مذکور، عاشقان جمال او و طالبان وصال او بسیار گشتند و هر یک به قدر مکنت و حسب استطاعت به دولت وصال و سعادت جمال او تقربی نمودند و گفتند: فخذ من عمرک الفانی نصیبا من اللذات ما وسع الیسار باکر الصهباء فالدهر فرص و او با خود می گفت: خلالک الجو فبیضی و اصفری امروز جهان را چو شکر باید خورد آید روزی که خود جگر باید خورد شیطان نفس اماره با او می گفت: بهار جوانی را غنیمت دار، پیش از آنکه خزان پیری گلنار رخسار پژمرده گرداند، انار بهی گردد و ارغوان شنبلید شود. مهره باز روزگار، کهربای سوده بر عارض گل رعنای رخسار پراکند و فصاد ضعف، نور از باسلیق باصره بگشاید و زعفران در سکنگبین تسکین زیادت کند و پیش از آنکه لباس قیری به افلاس پیری بدل شود و خورشید جوانی در حجاب سحاب بیاض ماند و جمال دولت حیات پای در رکاب زوال آرد «و الشیب کله عیب» روی از پرده غیب بنماید. ابیض مظلم و کل بیاض فی سوی العین و المفارق نور و هاتف هادم اللذات آواز دهد و طبل رحیل بزند که زاد رحلت بر راحله روز و شب نهید و دل از متاع دنیا و حطام او بردارید و گرد سیاه مویان مگردید که عشق روز پیری، سرمایه بی تدبیری است و شب وصال به هنگام شباب، پیرایه روزهای امیری. وقت آنست که: و تجر اذیال الصبی فتخالها قضبان بان بالصبا متعطف جوانی و از عشق پرهیز کردن نباشد بجز ابلهی و سفیهی پس حجاب عصمت و نقاب عفت از پیش برگرفت و هر شبی از برای تحصیل لذت و تطییب معاشرت به خانه معشوق می رفت و با خود می گفت: امروز به کام خویش دستی بزنیم زان پیش که دستها فرو بندد خاک تا مدتی برین حادثه بگذشت و بازرگان از مطالعه ضیعت و معامله و تجارت بازگشت و در شهر به طرفی نامعهود فرود آمد و اسباب طرب مهیا گردانید و با خود گفت: چون نیست مقام ما درین دهر مقیم پس بی می و معشوق خطائیست عظیم از محدث و از قدیم کی دارم بیم چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم پس گنده پیری که جوانان بی سامان در تحت تصرف و فرمان او بودند، طلب کرد تا از بهر او زنی با جمال جوید که شبی چند با او به روز آرد و گاهی چند به تماشا و عشرت بگذارد. به اتفاق گنده پیر از بطانه خانه و خواص آشیانه او بود که او را قیادت ترتیب دادی. دیناری چند بر دست او نهاد و به طلب زن حریف فرستاد. گنده پیر زربستد و چون کسی از زن او با جمال تر نبود، به خانه او رفت و گفت: جوانی بغایت با جمال و بازرگانی بسیار مال آمده است و می خواهد که روزی چند دستی برهم زند و چندینی زر داده است و حجره مهیا کرده، زر بگیر و بیا تا ترا آنجا برم. زن در حال برخاست و با گنده پیر بدان موضع آمد. چون قدم از در حجره در نهاد، شوهر خویش را دید. بی دهشت و حیرت فریاد برآورد و چنگ در ریش مرد زد و المستغاث ای مسلمین آواز داد که ای بی وفای نابکار و ای بد عهد بدکردار، مدتها برآمد تا رفته ای و مرا به دست غم سپرده و خود با ماهرویان به تماشا و عشرت مشغول شده. دریغ عهد و وفای من ای صنم که مرا غلط فتاد همی در وفا و مهر تو ظن مرا دل در انتظار تو چو نرگس همه چشم شده و در ترقب قدوم اجزا و اعضا چو سیسنبر همه گوش گشته. جاسوسان و منهیان نصب کرده تا از کجا خبر دهند. تو در تنهم و راحت و من در رنج و مشقت و عنا و بلیت مانده. مرد در دست زن عاجز بماند. خجل و متحیر و مضطر و متفکر چون صعوه در چنگ باشه و پیل از نیش پشه خلاص می جست و می گفت: اراح الله نفسی من سفیه محت یده سروری بالاساءه مسکین من مستمند از چندین کس در دست تو بیباک کجا افتادم تا آخرالامر، همسایگان درآمدند و با صد هزار شفاعت و زاری صلح کردند که مرد زرها به زن دهد و به خانه برد. لقد طوفت فی الافاق حتی رضیت من الغنیمه بالایاب این افسانه از بهر آن گفتم تا رای اعلی شاه از بدیهه فکر و اندازه غدر زنان غافل نماند و به قول ایشان بر چنین سیاستی هایل اقدام جایز نبیند که تدارک آن ممکن نبود و در دنیا و عقبی، ملوم و معاقب و مذموم و مخاطب گردد. شاه چون این مقدمات بشنید، مثال داد تا شاهزاده را به حبس برند. ظهیری سمرقندی