سوزنی سمرقندی
قصیده ها
شمارهٔ ۸۴ - در مدح وجیه الدین
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
این منم یارب بصدر مهتر کهتر نواز از ندیمان یافته بر خواندن مدحت جواز قفل درج طبع بگشاه بمفتاح زبان آشکارا کرده هر دری که در دل بود راز مهتر کهتر نواز از مدحت من شاد و خوش من خوش و شاد از قبول مهتر کهتر نواز مهتر آزادگان والا وجیه الدین که خلق مدح او خوانند چون وجهت وجهی در نماز محترم صدری که در ساز سرایش در عجم حرمت آباد است چون بیت الحرام اندر حجاز آنکه در بستان و باغ رادی و آزادگی است سوسن آزاده و آزاده سر و سرفراز آنکه تا آزادگی بر نام او تحقیق شد سرو و سوسن را شد است آزادگی نام مجاز آنکه باشد بر سریر بی نیازی متکی شد سریر جود او تکیه گه اهل نیاز سفره جود ورا تا باز گستردند شد بخل را آژنگ ابرو چهره چون سفره فراز با سخای او حدیث آز گفتند اندکی گفت هرگز من خبر دارد نداند نام آز آز اندک باشد اندر لفظ ترکی و بعمر ساقی بر و عطای من نداند داد آز منت از سائل بجان بردارد از چیزی که خواست ورچه جان خواهد دهد بی منت و با اعتذاز همچو طفل نازنین از باب و مام مهربان سایلان و زایران از لفظ او یابند ناز گر بصدر او درآید سایلی عریان چو سیر با حریر و حله تو بر تو رود همچون پیاز مهتران از بهر حرزمال خود سازند گنج او ز حرزمال باشد روز و شب در احتراز گر زکف بخشش او سایه افتد بر زمین در زمین افتد ز بهر گنج قارون اهتزاز دل ز مهر سیم صافی صافتر دارد ز سیم ندهد اندر زرگدازی بین چو زر اندر گداز ای ز سهم پهلوان وز رأی عدل آموز تو یوز ز آهو در گریز افتاده و گرگ از گراز قار اگر بازو زند بر باز عدل پهلوان چرخ عنقاوار متواری شود از بیم قاز صعوه در ظل همای عدل و داد پهلوان مر عقاب ظلم را بر بردراند قاز قاز در پناه پهلوان کبک و تذرو آرد برون جوجه گان دانه چین از بیضه شاهین و باز ملک توران مهره کردار است بر روی بساط رأی ملک آرای تو بر مهره ما هر مهره باز پیر پرور دایه لطف تو است آنکو نکرد هیچ دانا را ز طفلی تا بپیری شیر باز کرد ره گم کرده دم در فراق صدر تو کرد ره گم را جاهت براه آورد باز آمدم تا طبع را سازم ز مدح تو غذا مدح تو طبع مرا باشد غذای طبع ساز در امل تا دیر بازی و درازی ممکنست چون امل بادا ترا عمر دراز و دیر باز بدسگالان تو از هر شادئی کوتاه دست مانده از اقبال کوتاه اندر ادبار دراز تا زنند از حسن خوبان طراز و چین مثل از نکویان مجلس بزم تو چین با دو طراز کسوت عمر ترا تا تادامن آخر زمان از بزرگی نام تو بر آستین بادا طراز سوزنی سمرقندی