رضاقلی هدایت
روضه دوم | در ذکر فضلا و محقّقین حکما
بخش ۵ - اشراق اصفهانی نَوَّرَ اللّهُ رَوْحَهُ
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
وَهُو زُبدة الفضلا و قُدوة الحکما میر محمد باقر داماد. والد ماجد ایشان میر شمس الدین محمد شهیر به داماد است. وجه تسمیه به این لقب به اینکه داماد مجتهد مغفور شیخ علی عبدالعال عاملی بوده. گویند شیخ مذکور جناب ولایت مآب را در خواب دید. حضرت به شیخ فرمودند که صبیّهٔ خود رادر حبالهٔ نکاح میرشمس الدین درآور که از وی فرزندی ظاهر خواهد شد که وارث علوم انبیاء و اوصیا باشد. شیخ به موجب اشارت غیبی و بشارت لاریبی به فرموده عمل نمود. پس از چندی صبیّهٔ شیخ فوت شد. شیخ از این معنی متحیر و متفکر بود. مجدّداً در عالم رؤیا از حضرت امیرالمؤمنینؑبه عقد صبیّهٔ دیگر مأمور آمد. لهذا پس از چندی میر محمد باقر به وجود آمد و به تدریج عالمی عامل و حکیمی فاضل گردید و به مدارج علیا و معارج اقصی رسید. گویند از جملهٔ ریاضات او یکی آن بود که چهل سال پهلو بر بستر نگذاشت العلم عنداللّه. آن جناب در حکمت تصانیف عالیه دارد مانند: کتاب صراط المستقیم و کتاب قبسات و افق المبین و مثنوی موسوم به مشرق الانوار در برابر مخزن الاسرار دارند. آخر الامر در نجف به حق پیوست: رباعیات چشمی دارم چو روی شیرین همه آب بختی دارم چو چشم خسرو همه خواب جسمی دارم چو جانی مجنون همه درد جانی دارم چو زلفِ لیلی همه تاب ٭٭٭ نتوان ز غم تو دل به تدبیر برند کودک نتوان به مهد از شیر برند بر من نتوان بست به زنجیر دلت وز تو نتوان دلم به شمشیر برند ٭٭٭ هجران تو چون وصال جاوید شود مه از تو بِه از هزار خورشید شود حسرت ز تو شیرین تر از امید شود ای وای کسی که از تو نومید شود ٭٭٭ زان پیش که خاک ما فلک کوزه کند بازیچهٔ دور چرخ فیروزه کند بر مرقد ما خرام تا روح قدس از تربت تو حیات دریوزه کند ٭٭٭ جان در غمت از جهان جدایی دارد سر در رهت آرزوی پایی دارد دل وصل تو می خواست، قضا گفت آری این جغد کنون سرِ همایی دارد ٭٭٭ از شرم رخت چهره نهان دارد مهر وز عشق توتب در استخوان دارد مهر مهر تو که نور مهر و مه سایهٔ اوست من دارم و من گر آسمان دارد مهر ٭٭٭ اشراق دل از غم بتان شاد مکن بتخانه زسنگ کعبه آباد مکن این دیر فنا را سرِ آبادی نیست اندر ره سیل خانه بنیاد مکن ٭٭٭ ای عشق مگر مایهٔ بود آمده ای گر سر تا پا تمام سود آمده ای نقصان به تو از چشم بد کس مرساد کآرایش دکّانِ وجود آمده ای رضاقلی هدایت