ملا احمد نراقی
باب چهارم
فصل - مذمت دنیا و بی ارزشی و بی اعتباری آن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بدان ای جان برادر دنیا دشمن خدا و بندگان خداست، أعم از دوستان و دشمنان او اما دشمنی او با خدا آن است که راه بندگان او را زد و ایشان را به زخارف خود فریفت و از این جهت خد از روزی که آن را آفریده نظر بر آن نیفکند و اما عداوت آن با دوستان خدا به این است که خود را هر لحظه به نوعی می آراید و در نظر ایشان جلوه می دهد و نعمتهای خود را بر ایشان عرضه می کند، تا صبر بر ایشان گردد و حلاوت ترک دنیا در کام ایشان تلخ و ناگوار شود و اما دشمنی او با دشمنان خدا به این است که دام خود را در راه ایشان افکنده به مکر و فریب ایشان را به دام می کشد و گردن آنها را به کمند خود درمی آورد و با ایشان نرد محبت و دوستی می بازد، تا دلهای آنها را به خود کشیده از خدعه خود ایشان را ایمن و دلشان را به خود مطمئن ساخته به یکبار دامن خود را از دست ایشان می رهاند و ایشان را در پشیمانی و ندامت و اندوه و حسرت می نشاند پس آن بخت برگشتگان به کناری می آیند هم سود و سرمایه درباخته، و خود را از سعادت ابدی محروم ساخته، آتش حسرت در کانون سینه هایشان افروخته، و دلهایشان به آتش بی برگی سوخته، در فراق عجوزه دنیای غدار ناله های زار از دلهای افکار برمی آورند و از مکر و فریب آن آه های آتشبار می کشند و «یستغیثون و لا یغاث» بل یقال لهم «اخسئوا و لا تکلمون» یعنی «فریاد از نهادشان می آید و فریاد رسی نمی یابند بلکه از هر طرف ندا به ایشان می رسد که دور شوید ای سگان و سخن مگوئید». ای خداوندان طاق و طمطراق صحبت دنیا نیارزد با فراق اندک اندک خانمان آراستن پس به یکبار از سرش برخاستن «اولئک الذین اشتروا الحیوه الدنیا بالآخره فلا یخفف عنهم العذاب و لا هم ینصرون» یعنی «ایشان اند کسانی که متاع حیات چند روزه دنیا را به نعیم آخرت خریده اند و به عذاب ابدی گرفتار شده اند، نه عذاب ایشان تخفیف داده می شود و نه کسی اعانت و یاری ایشان را می کند» پس هان، ها تا فریب دنیا را نخوری و به ریسمان آن به چاه فرو نروی که دشمن خدا و بندگان اوست و خانه ای است عاریت و بی وفا و سرائی است بی قدر و بی بقا. حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «اگر دنیا را در نزد خدا به قدر پر پشه ای قدر بود کافر را از آن شربت آبی ندادی» و فرمود که «هر که صبح کند و بیشتر در شغل دنیا فکر داشته باشد او را هیچ گونه راهی در نزد خدا نیست و خدا دل او را به چهار خصلت گرفتار می سازد هم و غمی که هرگز از او جدا نشود و گرفتاریی که هرگز از آن فارغ نگردد و احتیاجی که هرگز به بی نیازی نرسد و آرزوهایی که هرگز آخر نداشته باشد». آری گرفتاران دنیا را دیده ای که آرزوی ایشان به جائی بایستد؟ با وقتی احتیاج ایشان تمام شود؟ یا روزی گرفتاریی از برای ایشان نباشد؟ تهی دستان بینوا را اگر یک غم است گرفتاران دام دنیا را هر لحظه صد غم کم است اگر فقرا را یک احتیاج در پیش است، اغنیا را هر دم صد حاجت بیش است. آخری نیست تمنای سر و سامان را سر و سامان به از این بی سر و سامانی نیست و نیز آن حضرت فرمود که «عجب و هزار عجب از آن کسی که خانه باقی پایدار را ترک می کند و از برای خانه فانی عمل می کند» و در بعضی احادیث قدسیه رسیده است که ای فرزند آدم! آنچه هست از مال، مال من است و از مال تو چیزی عاید تو نخواهد شد مگر آنچه تصدق کردی و پیش فرستادی یا خوردی و برطرف کردی یا پوشیدی و کهنه نمودی» روزی سید عالم بر مزبله ای گذشت نزدیک مقبره ای بود ایستاد و فریاد کشید که بیائید و دنیای خود را ببینید و نظر کنید به این کفنهای کهنه و استخوانهای پوسیده و به فکر کار خود بیفتید». عارفی روزی به راهی می گذشت واله و مدهوش چون می خوارگان دید گورستان و مبرز روبرو بانگ برزد گفت که ای نظارگان نعمت دنیا و نعمت خواره بین اینش نعمت، اینش نعمت خوارگان و نیز از آن حضرت مروی است که «دنیا خانه کسی است که دیگر خانه ای ندارد و مال کسی است هیچ مالی از برای او نیست و آن را جمع می کند کسی که عقل ندارد و به جهت آن دشمنی می کند کسی که دانائی ندارد و بر آن حسد می برد کسی که بصیرت ندارد و از برای آن سعی می کند کسی که یقین از برای او نیست» و فرمود که «خدای تعالی از روزی که دنیا را آفریده به آن نظر نکرده در روز قیامت دنیا خواهد گفت: خدایا مرا نصیب پست ترین دوستان خود کن خطاب خواهد رسید که ساکت شو هیچ تو را من از برای ایشان نپسندیده ام چگونه امروز خواهم پسندید» و فرمود که «در روز قیامت طایفه ای را بیاورید که اعمال حسنه ایشان مانند کوههای تهامه باشد، پس امر الهی رسد که ایشان را به جهنم افکنید بعضی عرض کردند: یا رسول الله آیا ایشان از اهل نماز خواهند بود؟ فرمود: بلی، کسانی خواهند بود که نماز می گزاردند و روزه می گرفتند و پاره ای از شبها بیدار می بودند، ولیکن هرگاه چیزی از دنیا پیدا می شد بر آن می جستند» و مروی است که «روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از خانه برآمد و اصحاب را مخاطب نموده و فرمود: آیا در میان شما کسی هست که بخواهد خدا کوری او را زایل کند و او را بینا گرداند؟ آگاه باشید که هر کس به دنیا مایل باشد و أمل او در دنیا طولانی باشد خدا دل او را کور کند و به هر قدر که میل او به دنیا بیشتر می شود کوری دل او بیشتر می شود و کسی که دوری از دنیا کند و از علایق آن اجتناب نماید و امید خود را کوتاه کند خدا عطا کند به او علم را بدون آنکه دیگری او را تعلیم کند و هدایت را بدون آنکه دیگری او را راهنمائی کند» و به اصحاب خود فرمود که «من بر شما از فقر نمی ترسم، بلکه بر شما ازغنا و مال داشتن می ترسم و خوف دارم که دنیا به شما رو آورد و وسعت به هم رسانید، همچنان که رو آورد به کسانی که قبل از شما بودند به آن رغبت کنید، همچنان که ایشان نیز به ان رغبت نمودند، پس هلاک شدند و شما نیز هلاک شوید» روزی فرمود که «زود باشد که بعد از من قومی بیایند که بخورند پاکیزه ترین طعامها و الوان آنها را و بگیرند زیباترین زنان و الوان آنان را و بپوشند بهترین جامه ها و الوان آنها را و سوار شوند راهوارترین اسبان و الوان آنها را و ایشان را شکمهائی باشد که از کم سیر نشوند و نفوسی باشد که به بسیار قانع نگردند و صبح و شام مشغول امر دنیا باشند و آن را بپرستند و متابعت هوای خود کنند پس فرمانی است لازم و خطابی است متحتم از محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم به هر که آن زمان را دریابد، از فرزندان فرزندان شما اینکه بر آن اشخاص سلام نکنند و مریضان ایشان را عیادت ننمایند و مشایعت جنازه های ایشان را نکنند احترام پیران آنها را نگاه ندارند پس هر که مخالفت کند و اینها را به جا آورد اعانت کرده است بر خراب کردن دین اسلام» و فرمود که «مرا با دنیا چه کار است، مثل من و دنیا، مثل سواره ای است که در روز گرمی به زیر درختی رسد و ساعتی در سایه آن بخوابد و آن را بگذارد و برود» و از کلام عیسی بن مریم علیه السلام است که «وای از برای صاحب دنیا چگونه خواهد مرد و آن را خواهد گذاشت و چگونه آن را عزیز نگاه می دارد و به آن وثوق و اعتماد می کند و مطمئن می شود و عاقبت دنیا او را مخذول و منکوب می سازد و از او جدا می شود وای، وای بر کسانی که به دنیا فریفته شدند، نمی بینند که چگونه به گردن ایشان می افکند آنچه را که کراهت دارند، که مرگ باشد و آنچه را که دوست دارند از ایشان مفارقت می کند و وعده هائی که خدا داده می آید وای بر کسی که داخل صبح می شود و دنیا فکر او باشد و گناهان عمل او باشد، چگونه فردای قیامت به گناه خود رسوا خواهد شد؟» روزی حضرت عیسی علیه السلام پرستوکی را دید که از جهت خود خانه می سازد، گفت: این حیوان را خانه هست و مرا خانه نیست حواریین عرض کردند: اگر شما را میل به خانه است ما نیز از جهت شما خانه ای بسازیم؟ حضرت ایشان را به کنار دریا آورد و گفت: در میان این دریا به جهت من خانه بسازید عرض کردند که این چگونه می شود؟ گفت: مگر نمی دانید که دنیا مثل دریاست» آری چگونه دریائی که هر روز کشتی حیات چندین هزار نن در آن شکسته می گردد و نشانی از تخته برکناری پیدا نمی شود. در این لجه کشتی فرو شد هزار که پیدا نشد تخته ای برکنار از جانب پروردگار منان وحی به موسی بن عمران علیه السلام شد که «ای موسی! تو را با خانه ای که مأوای ظالمین است چه کار؟ این خانه، خانه تو نیست، دل خود را از آن فارغ کن و هوش خود را از آن بردار، که بد خانه ای است، مگر از برای کسی که در آن عملی کند ای موسی! من در کمین ظالم نشسته ام تا حق مظلوم را از او باز ستانم ای موسی دل را به محبت دنیا مبند که هیچ گناه کبیره ای بدتر از آن به نزد من نخواهی آورد» «روزی حضرت موسی علیه السلام به مردی گذشت که از خوف خدا می گریست، چون برگشت باز او را گریان دید، مناجات کرد که بار خدایا! این بنده تو از خوف تو گریان است حق تعالی به او خطاب کرد که ای پسر عمران! اگر آن قدر گریه کند که آب دماغ او با اشک چشمش مخلوط شود و بیرون آید، و دستهای خود را آن قدر در درگاه بلند کند که از بدن او ساقط شوند او را نخواهم آمرزید، جهت آنکه او دنیا را دوست دارد». «شخصی به سرور اولیا عرض کرد که وصف دنیا را بفرما فرمود: چه وصف کنم از خانه ای که اگر کسی در آن صحیح و تندرست باشد ایمن نیست و اگر بیمار باشد پشیمانی است محتاجان در آن محزون، و اغنیا مبتلا و مفتون، حلالش در پی حساب و حرامش در پی عقاب، مانند ماری است که ظاهر آن نرم و باطنش زهر است» در بعضی از مواعظ آن حضرت است که «دست از دنیا بردار که دوستی دنیا آدمی را کور و لال و کر می کند و آدمی را ذلیل و بی مقدار می سازد پس عمر خود را دریاب و گذشته را تدارک کن و بیش از این فردا و پس فردا مگو، که کسانی که پیش از تو هلاک شدند به این نحو به هلاکت رسیدند، عمر خود را به آرزو گذرانیدند و هر روز تأخیر افکندند تا ناگاه بی خبر، امر خدا در رسید و هنگام رحیل آمد و ایشان بر بستر غفلت خوابیده و پس ایشان را از کاخها و ایوانها به ظلمتکده گور درآوردند و در استخلاص بر روی ایشان بستند و اهل و اولادشان پا از ایشان کشیدند و به قسمت کردن اموالشان پرداختند». که را دیدی از خسروان عجم ز عهد فریدون و ضحاک و جم که در تخت و ملکش نیامد زوال نماند بجز ملک ایزد تعال که را سیم و زر ماند و گنج مال پس از وی به چندی شود پایمال دریغا که بگذشت عمر عزیز بخواهد گذشت این دم چند نیز نشستی بجای دگر کس بسی نشیند به جای تو دیگر کسی قافله سالار خیل زاهدان امیرالمومنان و امام متقیان علیه السلام می فرماید که «هان زندگانی چند روزه دنیا شما را فریب ندهد، که دنیا خانه ای است پر از رنج بلا و محنت و عنا، و پیرایه ای است ناپایدار، و عجوزه ای است مکار، حالاتش متزلزل و منقلب، و ساکنانش مشوش و مضطرب» آری: آنچه دیدی برقرار خود نماند و آنچه بینی هم نماند برقرار هر طرف غارتگری دست به غارت برآورده و جان ومال اهل دنیا را به نهب و غارت برده. در پس این پرده زنگارگون غارتیانند ز غایت برون عیشش ناگوار و راحتش ناپایدار، سکنه اش هدف تیر حوادث و بلا، و اهلش به صد هزار بلا مبتلا ای بندگان خدا بدانید که شما نیز در منزلی هستید که پیش از شما کسانی در آنجا بوده اند که عمر ایشان درازتر، و هیبت ایشان بیشتر، و دیارشان آبادتر، و آوازه شان بلندتر، شب با صد هزار آرزو و امل با یکدیگر نشستند، و با هم عهد شادی و خرمی بستند و چون شب سرآمد و داخل روز شدند با زبانهای خاموش و لال، و دهانهای از خاک مالامال، بدنهایشان پوسیده، و منازلشان خالی مانده، و نام و نشانشان از صفحه روزگار برافتاده. نه پیداست از خیمه ها جز نشان نه باقی است از خیمگی غیر نام قصرهای زرنگارشان به تنگنای قبر مبدل گشته و فرشهای زرتارشان به خاک گور بدل شده به محله ای منزلشان دادند که اهل آن به خود مشغول، و از یکدیگر متوحش و دورند آه محله ای که اهل آن همه همسایگان و لیکن آمد و شد با یکدیگر ندارند خانه های ایشان به هم پیوسته و همدیگر را نمی بینند و همشهریهائی هستند که همدیگر را نمی شناسند و همسایگانی هستند که با هم انس ندارند عمارتها پرداخته و به آن گذر نمی کنند خانه ها ساخته و از آن یاد نمی آورند و در خانه های قبر سر بر سنگی نهاده و با کوه حسرت خوابیده. آری: چگونه با یکدیگر آمد و شد نمایند و حال آنکه سنگ بلا اجزای وجودشان را خورده و سنگلاخ عنا استخوانشان را در هم شکسته خاک قبر، بدنهای ایشان را خورده روزگار دفتر زندگانیشان را در هم نوردیده و عیش و عشرتشان به ناکامی و گرفتاری بدل گشته دست روزگار بر خاکشان نشانده و دوستانشان خاک ماتم بر سر فشانده سفری کرده اند که در آن امید بازگشتن نیست و ورطه ای غرق شده اند که از آن تمنای خلاصی نیست. هیهات «کلا انها کلمه هو قائلها» یعنی «از برگشتن بجز نامی بر زبانشان نخواهد گذشت» «و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون» یعنی «و در فقایشان برزخی است که در آنجا گرفتار خواهند بود تا روز قیامت» پس فرمودند که «خود را چنان تصور کنید که به روزگار ایشان نشسته اید و از ساغری که ایشان خورده اند کشیده اید ایام حیاتتان سر آمد، و پیک اجل از در درآمد، در خوابگاه گور تنها خوابیده، و آن منزل هولناک را دیده، و چگونه خواهد بود حال شما چون آن روز را معاینه ببینید و هنگام برآمدن از قبر را مشاهده نمائید؟ مردگان را ببینید از قبر سر برآورده و رازها از پرده به درافتاده و شما را به موقف حضور پادشاه جلیل می برند و در آن وقت، دلها را می بینی که گویا از خوف از سینه ها پریده، و پرده های مردمان را بینی دریده، عیوب ایشان ظاهر گشته، و هر کسی به جزای عمل خود گرفتار شده و وصیت می کنم شما را که دست بردارید از دنیائی که او خواهی نخواهی از شما دست برخواهد داشت و بدنهای شما را کهنه و پوسیده خواهد کرد» و آنچه را که آن حضرت فرمودند چیزی است مشاهد و محسوس هر که چشم داشته باشد، چه جای آنکه عقل داشته باشد، می بیند که هر کس چه از شاه و گدا، و چه از نیک و بد و ذلیل و عزیز و غنی و بی چیز، اگر چند روزی در دنیا زیست و به قدر قوه اساسی چند هنوز هیچ یک را به نحوی که خواهش اوست سرانجام ننموده در میان می گذارد و وداع باز پسین می نماید و دیگران در میان آن می افتد و همه را پراکنده می سازند. خواجه به حرف امل بود که بردش اجل تا که دگر سرکند باقی این داستان پس وای بر دلی که به کرشمه لذات فانیش از جا رود و خاک بر سر عقلی که به فسون کودک فریبش، فریفته گردد و حیف از نقد عمری که در بازار طلبش تلف سازند و دریغ از قوت جوانی که در کشیدن بار زحمتش دربازند. الحذر غافلان زین وحشت آباد الحذر الفرار ای عاقلان زین دیو مردم الفرار ای عجب دلتان نه بگرفت و نشد جانتان ملول زین هواهای عفن وین آب های ناگوار عرصه ای نادلگشا و بقعه ای نا دلپسند خانه ای ناسودمند و تربت ناسازگار مرگ در وی حاکم و آفات در وی پادشاه ظلم در وی قهرمان و فتنه در وی پیشکار حضرت سیدالساجدین علیه السلام می فرماید که «بدانید که دنیا پشت کرده است و می رود و آخرت رو کرده است و می آید، و هر یک را اهلی است پس سعی کنید که از اهل آخرت باشید نه دنیا و دل از دنیا بردارید و آگاه باشید که کسانی که دل از دنیا برداشته و اهل زهد در دنیا هستند بساط خود را زمین قرار داده اند و فرش خود را خاک و از دنیا منقطع گشته اند و هر که از دنیا دست برداشت همه مصیبت های دنیا نزد او سهل و آسان می گردد و بدانید که خدا را بندگانی است که گویا می بینند اهل بهشت را در بهشت، و اهل دوزخ را در دوزخ همه کس را شر ایشان مأمون، و دلهایشان محزون، بارشان در دنیا سبک، و کارشان با دنیا اندک، دو سه روزی زحمت را بر خود پسندیده و در سرای جاوید به راحت ابدی رسیده، چون شب درآید در خدمت پروردگار بر قدمهای خود ایستاده، و از دیده جوی آب به رخسار خود گشاده، از پروردگار خلاصی خود را از آتش جهنم می طلبند و چون روز درآید با مردمان به حلم و دانائی و نیکی و پرهیزکاری رفتار می کنند از خوف و عبادات، چون چوب تراشیده شده، هر که اینجا ایشان را بیند چنان پندارد که بیمار و ضعیف و مریضند، و با ایشان مرضی نیست یا چنان گمان نماید که عقل ایشان پریشان شده و پریشانی ایشان از فکر کار عظیمی است که در پیش دارند» حضرت امام محمد باقر علیه السلام به جابر انصاری فرمودند که «ای جابر! چیست دنیا و چه می تواند بود؟ آیا دنیا چیز دیگری است به غیر از غذائی که بخوری، یا جامه ای که بپوشی، یا زنی که شهوت خود را با آن بنشانی؟ ای جابر! اهل ایمان دل به دنیا نمی بندند ای جابر! آخرت خانه بقا و قرار، و دنیا منزل فنا و زوال است و لیکن اهل دنیا را غفلت فراگرفته و از یاد عقبی ایشان را بیرون برده است». و حضرت صادق علیه السلام فرمود که «دنیا مانند آب دریاست، هر چه تشنه از آن می نوشد تشنگی او زیاد می شود تا او را بکشد» و فرمود که «چون خدا موسی و هارون علیه السلام را امر کرد که به دعوت فرعون روند، وحی به ایشان فرستاد که اگر خواهم چنان زینت دنیا را به شما می دهم که چون فرعون شما را ببیند عجز و بیچارگی خود را بشناسد و لیکن من دنیا را از شما باز می گیرم و دنیا را به شما تنگ می گیرم، با همه دوستان خود چنین می کنم و نعیم دنیا را از ایشان دور می کنم همچنان که شبان مهربان، گوسفندان خود را از جاهای خطرناک و گیاههای زهرناک دور می کند و این نه پستی ایشان است در نزد من، بلکه به جهت آن است که کامل کنند نصیب خود را از کرامت من» لقمان پسر خود را نصیحت می کرد و به او می گفت: «ای فرزند! دنیا را به آخرت بفروش تا هر دو را سود نمائی و آخرت را به دنیا مفروش تا هر دو را زیان نمائی ای فرزند پیش از تو مردمان از برای اولاد خود اموال بی شمار جمع کردند، نه مال از برای ایشان باقی ماند نه اولادشان ای فرزند به درستی که تو بنده ای هستی مزدور، ترا کاری فرموده و مزدی به تو وعده داده اند کار خود را بکن و مزد خود را بستان و در دنیا چون گوسفندان مباش که به سبزه زاری افتد و از آن بخورد تا فربه شود و فربهی آن سبب کشتن آن گردد دنیا را چون پلی بدان که بر سر نهری است، هر که از آن بگذرد دیگر هرگز به آن عبور نمی کند پس در آنجا نایست و به تعمیر آن مشغول مشو که تو را امر به آن نفرموده اند». چو باید رخت در منزل نهادن نباید بر سر پل ایستادن ای فرزند! بدان که فردا چون تو را بر موقف حضور پروردگار بدارند از چهار چیز از تو محاسبه جویند: یکی جوانی، که آن را در چه صرف کردی و از عمر تو، که آن را بر چه باد دادی و از مال تو، که آن را از کجا آوردی و آن را چه کردی پس مهیا شو و جواب آن را آماده کن و غم دنیا را مخور که لایق غم خوردن نیست». غم دین خور که دنیا غم نیرزد عروس یک شبه ماتم نیرزد چه خوش گفته است یکی از بزرگان که «هیچ چیز از دنیا روزی به دست تو نمی آید مگر آنکه پیش از تو صاحبی داشته باشد و بعد از تو نیز صاحبی خواهد داشت و چیزی به تو نمی رسد مگر چاشت و شامی که بخوری، پس خود را برای یک خوردن به هلاکت میفکن و در دنیا مانند کسی باش که روزه باشد و به آخرت افطار کند، زیرا شبهه ای نیست که زمین همان زمین است که پیش از تو دیگران بر آن رفتند و اساس همان اساس است که گذشتگان در آن تصرف کردند اگر مملکت داری، بسی پادشاهان که آن را گذاشتند و اگر ده و مزرعه داری، چه اشخاص که در آن تخم کاشتند». ملک سلیمان مطلب کان بجاست ملک همانست سلیمان کجاست حجله همانست که عذراش بست بزم همانست که وامق نشست حجله و بزمی است که تنها شده وامقش افتاده و عذرا شده خاک همان خصم قوی گردن است باد همان دشمن مرد افکن است صحبت دنیا چه تمنا کند با که وفا کرده که با ما کند بعضی از حکماء گفته اند که «دنیا بود و من نبودم و خواهد بود و من نخواهم بود پس چگونه دل به آن بندم و چه لذت از آن توقع دارم و حال آنکه عیش آن ناگوار، و روشنائی آن تیره و تار است صافی آن بی «درد» نیست و سری در آن بی درد نمی باشد اهل آن همیشه در خوف و بیم، که آیا کدام روز نعمت از دستم در رود؟ و یا کدام وقت حادثه مرا فرو گیرد؟ چه وقت روزم سرآید و مرگم درآید؟ کدام چیز است در دنیا که آدمی به آن شاد می گردد که همراهش اندوهی نیست؟». اگر عیش است صد بیمار با اوست و گر برگ گلی صد خار با اوست هان، هان دنیا دکان شیطان است از دکان او چیزی برنداری که به طلب تو می آید و تو را می گیرد و آنچه برداشته ای پس می ستاند گفته اند: اگر دنیا طلا بودی و آخرت سفال، عاقل سفال را چون باقی است بر این طلا که فانی است اختیار کردی و حال آنکه دنیا سفال فانی و آخرت طلای باقی است اگر سفال نبودی خدا به دشمنان خود ندادی. به یکی از پیغمبران وحی شد که «از دشمنی با مردم حذر کن، که این باعث آن می شود که از چشم من می افتی پس ناز و نعمت دنیا را بر تو می ریزم» مروی است که «چون خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث شد لشکر ابلیس بر دور او جمع شده گفتند: خدا پیغمبری فرستاده و امتی از برای او قرار داده گفت امت او دنیا را دوست خواهد داشت؟ گفتند آری گفت باک نیست، که اگر دیگر کسی بت پرستی نکند روز و شب ایشان را بر کار وا می دارم تا مال را به غیر از حق بگیرند و در مصرف باطل صرف کنند و به حقش مصرف نرسانند دیگر همه بدیها از عقب آن می آید» و از این جهت است که گفته اند: «عقلا سه طایفه اند: یکی آنکه دست از دنیا بردارد پیش از آنکه دنیا دست از او بردارد و یکی آنکه قبر خود را تعمیر کند پیش از آنکه به آنجا برود و یکی آنکه خدا را از خود راضی کند پیش از آنکه او را ملاقات کند» یکی از امراء از شخصی که عمر او به دویست سال رسیده بود پرسید که دنیا را چگونه دیدی؟ گفت: چند سالی به بلا و شدت، و چند سالی به آسانی و سهولت اینها از کم هم در روند یکی به دنیا می آید و یکی از دنیا می رود اگر اول نمی آمد مردم تمام می شدند و اگر دوم نمی مرد جا بر مردم تنگ می شد پس امیر گفت: از من چیزی خواهش کن گفت: عمر گذشته مرا به من باز ده و اجل آینده مرا از من دور کن گفت: قدرت ندارم گفت: پس مرا هم با تو کاری نیست» . یکی از بزرگان گفته است که «بهشت خانه ای است آباد، و آبادتر از آن، دل کسی است که خواهد آن را آباد کند و دنیا خانه ای است خراب، و خراب تر از آن، دل کسی است که خواهد آن را آباد کند» آری: جهان پست ماتم سرائی در او نشسته دو سه ماتمی رو به رو جگر پاره ای چند بر خوان او جگر خواره ای چند مهمان او و اخبار و آثاری که در مذمت دنیا و محبت آن، و بی وفائی و کمی منزلت آن، و در ذم اهلش و هلاکت ایشان وارد شده بی حد و حصر است و در کلمات ائمه معصومین، بخصوص سید و سرور زاهدین، امیرالمومنین علیه السلام این قدر رسیده که تأمل در آنها دل را از دنیا سیر، و آدمی را از زینت آن دلگیر می کند و هر که ملاحظه فقرات مواعظ و خطبه های آن بزرگوار را که در نهج البلاغه و غیر آن مذکور است بکند پستی مرتبه دنیا و ردائت و ذلت آن را می فهمد، و حمق اهل دنیا و سفاهت ایشان را برمی خورد. و یحتمل شنیده باشی که «حضرت روح الامین از نوح نبی الله علیه السلام «که به روایت صدوق دو هزار و پانصد سال عمر داشت» پرسید که ای دراز عمرترین پیغمبران! دنیا را چگونه یافتی؟ گفت آن را مانند خانه ای یافتم که دو در داشته باشد از یک درآمدم و از در دیگر بیرون رفتم» و گویا به گوشت رسیده باشد که «حضرت روح الله علیه السلام به دهی گذشت که همه اهل آن هلاک شده و در کوچه های و راهها افتاده بودند و همه ایشان را محبت دنیای دنیه هلاک کرده بود» و از بسیاری آفات دنیا و حقارت آن، آن است که خدا آن را برای هیچ یک از دوستانش نپسندید و ایشان را به اجتناب از آن امر فرمود و ایشان هم دل از آن برداشتند و به قدر ضرورت اخذ، و باقی را پیش فرستادند و از جامه، بجز ساتر عورتی نپوشیدند و از غذا به غیر از سد رمقی نخوردند دنیا را منزل گذرگاه دیدند پس از آن به غیر از توشه نخواستند دنیای خود را خراب و ویران، و آخرت را معمور و آبادان ساختند که: «صبروا قلیلا و نعموا طویلا» یعنی «زمانی اندک بر زحمت صبر کردند و به جاوید راحت و نعمت رسیدند». پس تو نیز ای جان برادر به ایشان اقتدا کن و دل را از این دنیای فانی بردار، و بدان که دنیا را بقائی نمی باشد و این عجوزه خونخواره را وفائی نیست بسی عاشقان خود را کشته و بسی دلهای طالبان خود را به خون آغشته. آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت دیگر که چشم دارد از او مهر مادری شاهان عرب و عجم را ببین که از خیل حشم و خدم با خود چه به گور بردند و خسروان ترک و دیلم را نگر ک بجز لقمه نانی از دنیا چه خوردند شاه و گدا از لوح مزار سنگ بر سینه زمان خفته، و صالح و طالح در حجله قبر خود را نهفته، هیچ گل زمینی نیست که یوسف جیبینی در چاه نیفتاده، و هیچ راهی نیست که سلیمان جاهی در آن رو به خاک فنا ننهاده، هیچ صبحی نیست که پسری را در مرگ پدری گریبان چاک نه، و هیچ شامی نمی باشد که پدری در عزای پسر، غمناک نباشد سپهسالاران را نگر که تنها در دست شحنه اجل گرفتار، و گردن فرازان را ببین که سرها در پیش و به کار خودر در کارند وزیران را بین که دفتر وزارتشان بر باد رفته، امیران را نگر که بی سپه و لشکر در وحشت آبادگور خفته، عالمان را بین که پا برمنبر تابوت نهاده بر دوش می کشند، عابدان را نگر که در محراب لحد سر بر خشت خام می نهند کدام پادشاهی بر سریر دولت نشست و آخرالامر طعمه گرگ اجل نشد؟ و کدام شهنشاهی را بر تخت عزت متمکن ساخت که دست مرگ به خاک مذلتش نکشید؟ صد قرن بیش است که «ذو القرنین» در زندان لحد محبوس، و دارای جهاندار، از دارائی خود مأیوس است. دستان رستم دستان، مقید به زنجیر قضا و قدر، افسر افراسیاب را نگر با خاک راه یکسان و برابر، کاسه سر «کاوس» از سنگ حوادث شکسته، و کتف و بازوی شاپور ذو الاکتاف را به ریسمان اجل محکم بسته، بهرام گور گرفتار زندان گور، و قامت قباد از قبای زندگانی عور، اشکانیان در ماتم حیات، اشک ریز، و ساسانیان در دست سایس قهر الهی در رستخیز عباسیان را در مصیبت زندگی لباس سیاه در بر، و آل سامان را خاک بی سامانی بر سر، محمود غزنوی را دود از دودمان برآمد، و طغرل سلجوقی را طغرای سلطنت سر آمد، از ملک ملکشاه نشانی نه، و از خنجر سنجر بجز نامی نیست چنگیز خون ریزدر چنگ پلنگ اجل گرفتار، و تیمور مغرور طعمه مور و مار، فاخته در خرابه قصر هلاکو به کوکو گفتن مشغول، و قاآن و غازان از منصب والای سلطنت معزول، و اورنگ اورنک بی زیب و رنگ مانده، و همایون همایون فال. آستین بر تخت و تاج افشانده کجا آن گوشه دنیاش خواندند گهی پرویز و گه کسراش خواندند چو در راه رحیل آمد روا رو چه پرویز و چه کسری و چه خسرو کجا جمشید و افریدون و ضحاک همه در خاک رفتند داد ازین خاک سریر افتاده سر بی تاج گشته درو گوهر همه تاراج گشته خزنیه در گشاده گنج برده سپه رفته سپهسالار مرده که آید روزی آنجا کوس و پیلش که برنامد شبی بانک رحیلش جگرها بین که پرخوناب و خاکست ندانم این چه دریای هلاک است هر آن ذره که آرد تند بادی فریدونی بود یا کیقبادی کفی گل در همه روی زمین نیست که در وی خون چندین آدمی نیست ولایت بین که ما را کوچ گاهست ولایت نیست این زندان و چاه است ملا احمد نراقی