ملا احمد نراقی
مثنوی طاقدیس
بخش ۲۲۵ - راز و نیاز جوانی در مسجد به درگاه حضرت سبحان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یک جوانی بود در ایام پیش روزگار آورد بر روزش پریش شد تهی دست و پریشان روزگار نی به دستش بود کسبی و نه کار مایه ای نی تا از آن سودی کند آتشی نه تا از آن دودی کند نی کمانی تا شکاری افکند تخته ای نی تا قماری افکند روز و شب در خانه سر در زیر بال با عیال و جفت خود اندر جدال گه فروش کاسه کردی گه فراش خانه گاهی رهن کردی گه خماش تا نماندش در سرا غیر از زمین با یکی همخوابه ی دل آهنین تا شبی گفتش که ای بیکاره مرد ای تو اندر کاهلی یکتا و فرد تا بکی اندر سرایی چون زنان رو برون فردا پی تحصیل نان گر نداری کسب مزدوری خوش است شاید آید نانی از مزدت به دست چون دگر نانی نمانده در بنه امشبی خوابیم با هم گرسنه چونکه فردا شد زن آمد نزد شوی گفت بیرون رو زبهر جستجوی شد برون آن مرد مسکین از سرا تا مگر آید گشایش از کجا در میان کوچه لختی ایستاد دید او را نامد از جایی گشاد ماند حیران با دل غم از جواب نی ذهاب او را میسر نی ایاب مسجدی دید آمد آنجا با نیاز با طهارت کرد رو بهر نماز در نماز ایستاد آنجا تا به شام گه رکوع و گه سجود و گه قیام چونکه شب شد سوی خانه بازگشت زن از آن جویای کشف راز گشت هین چه آوردی بیاور ای فتی تا بسازم هم عشا و هم غذا گفت گشتم من در امروز ای سلیم مزد کار کارفرمای کریم گفت با من آن کریم دلفروز می دهم فردا تورا مزد دو روز شرم کردم تا طلبکاری کنم یا سخن در حال خود جاری کنم زن بگفتا سهل باشد ای جوان نان بگیرم وام از همسایگان روز دویم آن جوان باز از وثاق شد برون چون ماه گردون از محاق در کناری ساعتی باز ایستاد عاقبت رو باز در مسجد نهاد بود آنجا تا به شام اندر نماز از برای آن کریم کارساز شد درآمد باز سوی خانه شد با زن خود بر سر افسانه شد گفت فردا آن کریم باوفا می کند مزد سه روزم را عطا زن در آن شب هم دو قرصی کرد وام گفت با شوهر به امید تمام روز سیم باز آمد آن جوان از وثاق خویش تا مسجد روان رو به محراب نماز آورد باز دیده اش بر راه لطف دوست باز زن نشسته منتظر اندر سرا مرد در مسجد به اوراد و دعا آخر روز از بر یزدان فرد یک فرشته با سه روزه مزد مرد گوسفندی با یکی خروار آرد هم برای ذبح حیوان سنگ و کارد هم یکی انبان آکنده به زر آمد و زد حلقه دارش را به در گفت آن زن با سروش بی نظیر هین سه روزه مزد شویت را بگیر آن کریم کارفرما داد و گفت این سه روزه مزد شوت ای نیک جفت گو به شویت تا بیفزاید به کار تا فزایم مزد او من بیشمار آن عطا را زن گرفت و بازگشت با نشاط و انبساط انباز گشت آن غنم را کشت و نان را پخته کرد آنچه باید کرد حاضر بهر مرد منتظر تا کی درآید در وثاق آن جوان نیکبخت با وفاق مرد چون فارغ شد از فرض عشا مدتی بنشست در ورد و دعا بیخبر از آن عطاهای شگرف کامد است او را از آن دریای ژرف پس به سوی خانه ی خود شد روان زرد روی و خسته تن آزرده جان گه به سوی آسمان کردی نگاه باز پیمودی به سوی خانه راه گاه در فکر جواب جفت خویش تا چه طرحی ریزد اندر گفت خویش آمد و بیرون در بنشست زار هم خجل از اشکم از زن شرمسار چون ز شب بگذشت پاسی بس دراز نامد آن بیچاره سوی خانه باز زن پی تفتیش حالش در گشود دیدش اندر پشت در زار و کبود گردن کج کرده سر افکنده پیش واله و حیران به کار و بار خویش گفتش اینجا از چه هستی منتظر از چه نایی در درون خانه در گفت هستم منتظر اینجا مقیم تا فرستد مزدم آن شخص کریم گفت جانا اندرآ در خانه زود تا ببینی بخشش آن بحر جود اندرآ بین موج دریای کرم می فزاید زان نشاطم دمبدم اندرآ و هرکه را خواهی بخوان کان کریم امشب فرستاده است خوان کیست برگو با من آن کان کرم می فزاید زان نشاطم دمبدم می دهد مزد سه روز کار تو می نگنجد آنچه در انبار تو گفت ای زن آن کریم مطلق است از کرمهایش جهان را رونق است گیر و ترسا و یهود و بت پرست جمله را بر خوان او باز است دست هر دو عالم خوان یغمای وی است نیک و بد هم غرق نعمای وی است روزها خورشید خوانسالار اوست هم به شبهای ماه مشعلدار اوست ابر آزاری یکی سقای او باد فرش بساط آرای او آسمان بسته میان از کهکشان بهر خدمتکاریش چون بندگان رعد طبالی بود در کوی او مهر و مه هندویی از مشکوی او روز و شب نوبت چیان بام او خلق عالم در صلای عام او بحر و بر یک سفره ی شیلان اوست هر که آمد تا ابد مهمان اوست طایران اندر فراز شاخها مار و مور اندر بن سوراخها ماهیان در قعر دریاهای ژرف وحشیان در دشتهای بس شگرف دانه چین خرمن احسان او لقمه خوار مطبخ شیلان او اوست روزی بخش هر جنبنده ای زندگی بخشای هرجا زنده ای ملا احمد نراقی