ملا احمد نراقی
مثنوی طاقدیس
بخش ۱۰۱ - حکایت شخصی که به چاه رفت و در ته چاه اژدها دید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سخت ماند داستانت ای عمو قصه ی آن را که در چه شد فرو در بیابان آن یکی می رفت فرد شیر مستی دید او را حمله کرد هرکه او تنها سفر کرد ای رفیق صد خطر پیش آمد او را در طریق کی تواند دید او جز یک جهت از جهان دیگرش آید سمت آن جوان بگریخت از شیر غرین با دل صد بیم وحشت را قرین رشته امید او بگسیخته دید در چاهی رسن آویخته آن رسن بگرفت و اندر چاه شد تا لب چه شیرش از همراه شد بر سر چه شیر نر بنشست و او قطره آسا اندر آن چه شد فرو نیم راه چه چو طی کرد آن پسر بر نشیب چاه افتادش نظر اژدهایی دید بگشوده دهان منتظر تا طعمه سازد آن جوان هوشش از سر رفت و رنگ از رخ پرید خون دل از دیده اش بر رخ دوید ناگهانش آمد آوازی به گوش سوی بالا دید و دید آنجا دو موش از پی قطع رسن اندر جدل تقطعان الحبل جذه بالعجل ریسمان را می بریدند ای ودود رشته عمرش همی برند زود آه تا بینی رسن بگسیخته خون این بیچاره در چه ریخته آه تا بینی فتد در قعر چاه طعمه گردد اژدها را آه آه چونکه دید آن ماجرا را آن جوان ماند مسکین زار و حیران در میان داد از حیرت خدایا داد داد حیرتم زنجیرها بر دل نهاد حیرتوست آن کو جگرها خون کند عقل را حیرت ز سر بیرون کند آنکه شد تا سوی مقصد شاد شد آنکه شد مأیوس هم آزاد شد آن یکی بیمار و او رست از مرض جان او شد شاد و حاصل شد غرض وان دگر مردش مریض آزاد شد شد دو روزی هم غمش از یاد شد ماتم آن دارد که اندر حیرت است نی مریضش را اجل نی صحت است زین سبب بیمار داری ای پسر نزد دانا شد ز بیماری بتر وان یکی فهمید معنی را درست لاله های شادیش از سینه رست وان دگر مأیوس از فهمیدن است فارغ است و در پی خوابیدن است آنکه نی فهمید و نی مأیوس شد سینه اش زندان صد مفروس شد نی مزه از خواب بیند نی ز خور خون خورد از اول شب تا سحر آن یکی بگرفت تخت و شاه شد بی تحیر بر فراز کاه شد وان دگر یک ترک تاج و تخت کرد فکر کار آب و نان و رخت کرد هریکی را بهره ای از راحت است وان آن مسکین که اندر حیرت است زین سبب آن افتخار عالمین قال ان الیأس احدی الراحتین هرکه باشد در میان خوف و بیم باشدش پیوسته دل از غم دونیم همچو آن مسکین که اندر چاه شد ز اژدها و موشها آگاه شد مانده مسکین واله اندر کار خویش با دلی صد چاک و جانی ریش ریش در میان چه نگون آویخته جای اشک از دیده ها خون ریخته دید ناگه خیل زنبور عسل در کمرگاه چه ایشان را محل ملا احمد نراقی