ملا احمد نراقی
مثنوی طاقدیس
بخش ۷۸ - در بیان قطع شدن دست عارف در آن شب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کدخدای خانه دادش یک دو نان نانها بگرفت و چابک شد روان از قضای آسمان آن چند روز سرکشیده دزدهای خانه سوز دزدها شبها به بیداری همه سر برآوردی به عیاری همه خانه ها برچیده در شبها بسی آتش افکنده به جان هرکسی بوده شاه شهر از این ره خشمناک میرشب در جستجو در هر مغاک با عسس هم شاه در خشم و غضب هم عسس از بیم در جد و طلب اتفاقاً عارف اندر رهگذار گشت با فوجی ز شب گردان دچار عارف اندر جامه منکر روان چشم آنها کور از دیدار جان جان عاری هست خورشید جهان چشم ظاهر دیده ی خفاش دان دیده ی خفاش کی دید آفتاب زین سبب شد چون عسس شب با شتاب چون عسسها جمله شبکوران بدند لاجرم از دید جان کوران بدند عابد صد ساله را نشناختند رو بسوی او ز هر سو تاختند دزد عارف را ندادند امتیاز سوی او کردند ترکان ترکتاز کی ز عیاریت شهری پر ستوه ما طلبکار تو اندر شهر و کوه چند سوزی مردمان را خانمان چند آتش افکنی بر هر دکان حلم یزدان گرچه ستاری کند آبرویت را نگهداری کند لیک تا نگذشته از حد کار خود لطف و حلم تو بود ستار خود پرده برگیرد چه از حد بگذرد دست قهرش پرده ها را بردرد هیچ دزدی را خدا رسوا نکرد تابهای دست استیفا نکرد جمع شد چون قیمت دستان او فاش می گردد سرّ پنهان او خانمان مردمان را سوختی تا بهای دست خود اندوختی کامشبت قهر خدا رسوا نمود هم گرفتارت به چنگ ما نمود دستت اکنون هست بر تن بی بها بایدش کردن به حکم حق جدا پس کشیدندش بسوی میرشب کاین همان دزدی که می کردی طلب این همان خانه برانداز جهان این همان ویران کن هر خانمان میر شب را چون برآن افتاد چشم شعله ور گشتش سعیر قهر و خشم همچو آن دوزخ که گردد شعله ور مجرمان را چون بر آن افتد گذر داد فرمان بی توقف آن امیر تا جدا کردند دست آن اسیر دست او را از بدن کردند دور کاین بدن صابر بود این کفور دست خود بگرفت آن مرد خدا دورافکندش چه شد از تن جدا هین برو ای کف ازین تن دور شو چون بسوی غیر رفتی هان برو چون بسوی مردگان گشتی بلند باش مرداری کف ناارجمند چون گرفتی طعمه از این ناکسان طعمه باید باشی از بهر سگان هین برو ای بیوفا دست از برم هین مزن دیگر تو حلقه بر درم ما شهنشاهیم و شاهانمان گدا جز شهان را نیست ره بر خوان ما از گدایانت گدایی عار نیست بعد از اینت بر در ما بار نیست ملا احمد نراقی