ملا احمد نراقی
مثنوی طاقدیس
بخش ۱۹ - بیان مکر و عداوت شیطان به فرزندان آدم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون ز ترک سجده آن دیو رجیم رانده شذ از درگه حی قدیم بر میان بست آن لعین بدگهر از برای کینه ی آدم کمر در هلاک دودمان بوالبشر می کند هر لحظه تدبیری دگر دامها افکنده اندر راهها کنده اندر راهها صد چاهها یکقدم نبود که نبود در کمین جامغولی از تبار آن لعین جامغولان جمله بر کف دامها در تکاپو بامها و شامها در کف هریک کمندی تابدار تاکند فرزند آدم را شکار آدمی چون بگذرد پیرامنش پالهنگی افکند در گردنش هیچ دانی چیست پیرامون آن غیر یاد حق به دل دادن نشان تا که دل با یاد حق باشد قرین می نیابد ره در آنجا آن لعین خانه ای کانجا عسس را مسکن است کی در آنجا دزد راه رهزنست دورباش شه به شهری چون رسید دزد از آنجا رخت خود بیرون کشید پرتو خور چونکه افتد در جهان می شود خفاش در کنجی نهان در رهی کانجا پی شیری بود نگذرد دیگر از آنجا دیو و دد یاد آن کوچرخ را لنگر بود از پی شیری کجا کمتر بود وین پی شیر است ای مرد همام دشت دل خالی کند از دیو و دام پرتو خورشید رخشان است این فوج خفاش است از آن خوار و مهین دل چو شد خالی ز یاد کردگار منزل شیطان و دیو و دد شمار آری آری دل نمی گردد دمی خالی از فکر نشاطی یا غمی نیست دل را یکدم از یادی گزیر گه به بالا پرد و گاهی بزیر تن چو دیواریست اندر راه عام دل چو مرآتی در آن کرده مقام لاجرم هردم در آن عکس دگر می شود از ره نوردان جلوه گر راه می دانی کدام است این حواس شم و ذوق و باصره سمع و مساس راههای ظاهر است این ای پسر هست در باطن تورا راه دگر راه باطن راه بس نورانیست رهگذار مشعر روحانی است راه شهرستان نور است و صفا معبر کروبیان باوفا عکسهایی کافتد از آن رهروان قوت دل باشد و قوت روان راه ظاهر لیک دارد خوب و زشت هم ره دیر است آنجا هم کنشت هم ملک را اندران باشد ظهور هم از آن ره می کند شیطان عبور اندرین ره آنچه زیبا و نکوست از ملایک جملگی را خلق و خوست آنچه نازیبا و زشت است و رجیم باشد از ابلیس و از طبع وخیم سعد و نحسی کاندرین ره عابر است این ز دیوان از فرشته ظاهر است سایه ی سعدی چو اندر دل فتاد از ملک دل را رسد نور و گشاد چونکه نحسی در دلت انداخت عکس گشت دل پیرامن آن دیو نحس تا تورا دل در تن است و تن براه هم بود ره معبر میر و سپاه دل ز پیرامون شیطان دور نیست لحظه ای دل را سرور و نور نیست هین بکن آیینه ی دل را ز تن خاتم جم را بگیر از اهرمن ملا احمد نراقی