سعدی شیرازی
قصاید سعدی
قصیده شماره ۴ - در وداع شاه جهان سعدبن ابیبکر: رفتی و صدهزار دلت دست در رکیب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رفتی و صدهزار دلت دست در رکیب ای جان اهل دل که تواند ز جان شکیب؟ گویی که احتمال کند مدتی فراق آن را که یک نفس نبود طاقت عتیب تا همچو آفتاب برآیی دگر ز شرق ما جمله دیده بر ره و انگشت بر حسیب از دست قاصدی که کتابی به من رسد در پای قاصد افتم و بر سر نهم کتیب چون دیگران ز دل نروی گر روی ز چشم کاندر میان جانی و از دیده در حجیب امید روز وصل دل خلق می دهد ورنه فراق خون بچکانیدی از نهیب در بوستانسرای تو بعد از تو کی شود خندان انار و، تازه به و، سرخ روی سیب؟ این عید متفق نشود خلق را نشاط عید آنکه بر رسیدنت آذین کنند و زیب این طلعت خجسته که با تست غم مدار کاقبال یاورت بود اندر فراز و شیب همراه تست خاطر سعدی به حکم آنک خلق خوشت چو گفتهٔ سعدیست دلفریب تأیید و نصرت و ظفرت باد همعنان هر بامداد و شب که نهی پای در رکیب سعدی شیرازی