میرزا قاآنی
قصیده ها
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۳ - در مدح شاهنشاه مبرور محمد شاه مغفور انارلله برهانه میفرماید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بارهاگفته ام ای ری به تو این راز نهان ای ری و راز ز نستوده نباید پژمان که ملک روح و تویی دل نزید دل بی روح که کیا جان و تویی تن نزید تن بی جان فرودینست شنهشاه و تو بستان لیکن فرودین چون برود فر برود از بستان حلم شه لنگر و تو کشتی و گیهان دریا ناخدا دهر و بلا موج و حوادث طوفان ناخدا کشتی بی لنگر را چون آرد ایمن از موجه و طوفان و بلا و حدثان خود گرفتم که تو گیهانی انصاف بده که ابی بار خدا هیچ نپاید گهیان ای ری هیچ مدان هیچ نیاری به خیال یاد آن سال که شاه همه دان در همدان که زبر زیر شدت زیر زبر از زلزال یعنی ایوانت درگه شد و درگه ایوان زیبق آکندی در گوش و بنشنیدی پند ناز زلزال تنت لرزان شد زیبق سان وینک امسال از آن رنج که نامش نبرم نبودت نامی از نام و نشانی ز نشان بارها گفتم از دامن شه دست مدار که گریبان ز تحسّر ندری تا دامان هرچه گفتم همه را ژاژ شمردی و مزیح هی سرودی که مکن طیبت و مسرا هذیان که مکینست شهنشاه و مکانستم من واحتیاجست به ناچار مکین را به مکان ژاژها گفتی ای ری که اگر شرح دهم همه گویند مگو در حق ری این بهتان لاغها راندی ای ری که گر انصاف بدی به دهانت اندر ننهاد میی یک دندان مثل شاه و تو دانی به چه ماند ای ری مثل مغز و خرد چشم و ضیا جسم و روان یونسست این شه و بارهٔ تو چو بطن ماهی یوسفست این شه و قلعهٔ تو چوکنج زندان شه چمد زی تو بلی نبود بی مصلحتی مصطفی در غار ار وقتی گردد پنهان ای ری این گفته ملال آرد صد شکر که باز شه گرایید از اسپاهان سوی تو عنان باز چون خاطر احباب ملک گشت آباد بر و بوم تو که بد چون دل دشمن ویران میرزا قاآنی