سعدی شیرازی
غزلیات سعدی
غزل ۴۱: دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم خیمه بر بالای منظوران بالایی زدم خرقه پوشان صوامع را دوتایی چاک شد چون من اندر کوی وحدت گوی تنهایی زدم عقل کل را آبگینه ریزه در پای اوفتاد بس که سنگ تجربت بر طاق مینایی زدم پایمردم عقل بود آنگه که عشقم دست داد پشت دستی بر دهان عقل سودایی زدم دیو ناری را سر از سودای مایی شد به باد پس من خاکی به حکمت گردن مایی زدم تاب خوردم رشته وار اندر کف خیاط صنع پس گره بر خیط خودبینی و خودرایی زدم تا نباید گشتنم گرد در کس چون کلید بر در دل ز آرزو قفل شکیبایی زدم گر کسی را رغبت دانش بود گو دم مزن زآن که من دم درکشیدم تا به دانایی زدم چون صدف پروردم اندر سینه در معرفت تا به جوهر طعنه بر درهای دریایی زدم بعد از این چون مهر مستقبل نگردم جز به امر پیش از این گر چون فلک چرخی به رعنایی زدم کنیت سعدی فرو شستم ز دیوان وجود پس قدم در حضرت بی چون مولایی زدم سعدی شیرازی