فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۴۷۱: تا از مژهٔ دلکش تیری به کمان داری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا از مژهٔ دلکش تیری به کمان داری هر گوشه شکاری را حسرت نگران داری فرخنده پر آن مرغی کش غرقه به خون سازی آسوده دل آن صیدی کش بهر نشان داری هم باده گساران را بشکسته قدح خواهی هم شاه سواران را بگسسته عنان داری در حلقهٔ مشکینت سر رشتهٔ آزادی در حلقهٔ مرجانت سرمایهٔ جان داری از جعد پریشانت جمعی به پریشانی وز چشم سیه مستت شهری به امان داری ترسم گسلد مویت از کشمکش دلها زنهار سبک می رو کاین بار گران داری کس طاقت دیدارت زین دیده نمی آرد آن به که جمالت را در پرده نهان داری هیچ از دهن تنگت مفهوم نمی گردد یعنی که در این معنی خلقی به گمان داری هر لحظه جهان دارد از حسن تو آشوبی بر چهره نقابی کش، کآشوب جهان داری زان رو لب میگون را آلوده به می کردی تا خون فروغی را از دیده روان داری فروغی بسطامی