فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۴۲۹: گر خون من ز شیشه بریزد به جام او
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر خون من ز شیشه بریزد به جام او لب بر ندارم از لب یاقوت فام او با من سخن ز لعل روان بخش یار کن آب حیات را چه کند تشنه کام او یک عمر تلخ کام نشستم که عاقبت حرفی شنیدم از لب شیرین کلام او کار مرا به نیم نگاهش تمام کرد بنگر چه میکند نگه ناتمام او گر واعظان حدیث قیامت شنیده اند من دیده ام قیامت خود در قیام او دست کسی به نقرهٔ خامش نمی رسد جانم بسوخت در سر سودای خام او دستی که دل بر آن سر زلف دو تا کشید از من کشیده دست فلک انتقام او ما را ببخش اگر به کشاکش فتاده ایم کز اشتیاق دانه ندیدیم دام او عاشق نمی کشد قدم از رهگذار دوست گر افعی گزنده بود زیر کام او هرگز هما به اوج سعادت نمی رسد تا از پی شرف ننشیند به بام او گشتند متفق همه خوبان روزگار آن گه زدند سکهٔ شاهی به نام او دانی که چیست حالت درویش و پادشاه گر بنگری به فقر من و احتشام او در عهد شاه نظم فروغی نظام یافت یارب که مستدام بماند نظام او شمس الملوک ناصردین شه که روز بار شاهان ستاده اند به صف سلام او فروغی بسطامی