فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۳۹۷: به که باشم بی قرار از زلف یار خویشتن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به که باشم بی قرار از زلف یار خویشتن من که دادم بی قراری را قرار خویشتن کردم اظهار محبت پیش از زیبانگار پرده را برداشتم از روی کار خویشتن دل ز کار افتاد و روزم تیره شد در عاشقی فکر کار دل کنم یا روزگار خویشتن بس که کارم سخت شد از سخت گیریهای عشق مرگ را آسان گرفتم در کنار خویشتن دلبرا گر عاشقی از عاشقت پنهان مکن راز خود مخفی مدار از رازدار خویشتن من گرفتم جز تو دلداری نمودم اختیار چون نمایم با دل بی اختیار خویشتن گر امید از طرهٔ عنبرفشانت برکنم چون کنم با خاطر امیدوار خویشتن ار زدی هر دو عالم را توان بردن به خاک گر تو را عاشق کند شمع مزار خویشتن زان فکندستی به محشر وعدهٔ دیدار خویش تا جهانی را کشی در انتظار خویشتن تا فروغی با خط مشکین او شد آشنا مشک می بارد ز کلک مشکبار خویشتن فروغی بسطامی