فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۳۷۸: امشب نگه افتاد بر آن غیرت ماهم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
امشب نگه افتاد بر آن غیرت ماهم یارب که نماند به رخش عکس نگاهم سنگین دل او نرم شد از قطرهٔ اشکم بازار وفا گرم شد از شعلهٔ آهم در عین مذلت سگ او همدم من شد بر خاک در دوست ببین عزت و جاهم گفتم سر راهت نرسیدم به امیدی گفتا که بکش پای امید از سر راهم موی سیهم گشت سپید از غم رویش در حلقهٔ مویش به همان روز سیاهم در روز وصالش چه گنه سر زده از من کآمد شب هجران به مکافات گناهم الا رخ زردی که به خون مژه سرخ است در دعوی عشق تو کسی نیست گواهم گر صورت حال من دلخسته بدانی خون گریه کند چشم تو بر حال تباهم گفتی دهنم کام کسی هیچ نداده ست من هم ز دهان تو به جز هیچ نخواهم مژگان من از اشک برانگیخت سپاهی چشم تو به خشم آمد و بگریخت سپاهم خون می خورد از حسرت من یوسف کنعان تا کنج زنخدان تو انداخت به چاهم به گرفت فروغم همه آفاق فروغی زیرا که ثناگوی در دولت شاهم فرماندهٔ خورشید فلک، ناصردین شاه کز خاک درش صاحب دیهیم و کلاهم تا سایهٔ خود کرد خداوند جهانش در سایهٔ پایندهٔ او داد پناهم فروغی بسطامی