فروغی بسطامی
غزل ها
غزل شماره ۳۷۷: تا کفر سر زلفت زد راه دل و دینم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا کفر سر زلفت زد راه دل و دینم جز عشق تو هر کیشی کفر است در آیینم هر صبح ز روی تو هم خانهٔ خورشیدم هر شام ز اشک خود همسایهٔ پروینم تو چشمهٔ خورشیدی من ذرهٔ محتاجم تو خواجهٔ مستغنی، من بنده مسکینم تا خط تو را دیدم، دادی رقم خونم تا مهر تو ورزیدم، بستی کمر کینم هم سلسله بر گردن زان کاکل پیچانم هم غالیه در دامن زان سنبل پرچینم هم سر دهانش را می جویم و می یابم هم عکس جمالش را می خواهم و می بینم هم بادهٔ عشقش را می گیرم و می نوشم هم دانهٔ مهرش را می کارم و می چینم از قامت موزونش در سایهٔ شمشادم وز عارض گلگونش در دامن نسرینم گر بر سر خاک من بنشینی و برخیزی تا محشر از این شادی برخیزم و بنشینم تا وصف لبت گفتم درهای دری سفتم الحق که در این معنی مستوجب تحسینم تا ماه فروغی رخ از کلبه من برتافت از آه سحر هر شب شمعی است به بالینم فروغی بسطامی